هنگامی که از قم برگشتیم، مقدار زیادی اعلامیه هم با خودمان آوردیم پدرم آنها را در محله مجیدیه پخش کرد.
یادم است یک شب بعد از نماز مغرب و عشا بود که من، پدر و پدر بزرگم میخواستیم مغازه را ببندیم که ناگهان از ساواک آمدند پدرم را بردند بیرون و خودشان مغازه را تفتیش کردند. به پدرم گفتند: تو در مجیدیه تبلیغ علیه رژیم کردی و اعلامیههایی را هم پخش میکنی. حتی سیلی محکمی هم به پدرم زدند.
مغازه را که تفتیش میکردند به اعلامیهها که رسیدند برق رفت. بار دوم هم که این کار را کردند دوباره برق رفت و چون نتیجهای نگرفتند پدرم را آزاد کردند.
[[page 111]]