در زندان انواع اذیتها وجود داشت. مثلا اگر نخ لازم داشتیم و از فروشگاه میخواستیم بخریم، قرقره کامل نمیفروختند. یک متر، یک متر میبریدند و میفروختند. یک بار از یکی از نگهبانها سؤال کردیم که چرا اینقدر شما به نخ حساسیت نشان میدهید. گفت: شما توی این نخها حرف میزنید بعد لباس میدوزید و میفرستید بیرون و خانواده
[[page 82]]خودتان را از اسرار زندان آگاه میکنید. گفتم: تو باور کردی؟ گفت: بله، برای ما سخنرانی کردند و گفتند نگذارید زندانیان نخ تهیه کنند.
حتی نمیگذاشتند جوراب به زندان بیاورند. میگفتند: شما از اینها طناب درست میکنید و از زندان فرار میکنید. گفتم چند هزار جفت جوراب لازم است تا اینها را به یکدیگر بتابانیم و از دیوارهای بلند زندان که در محاصره مأمورین است بتوانیم فرار کنیم. اصلا با عقل جور در میآید؟ ولی اینها را شستشوی مغزی داده بودند. هر زندانبانی که بیشتر اذیت میکرد، برای سران محبوبتر بود.
[[page 83]]