چند روز بعد مرا به سلول دیگری که صد نفر دیگر هم آنجا بودند بردند. فریدون احمدی، آقای حقیقی و تعدادی چپی در سلول شماره 20 بودند. آیتالله خامنهای هم در سلول شماره 22 بود ناراحتی معده داشت. نگهبان را با آن لحن زیبایش «آقای نگهبان» صدا میکرد. نگهبان هم دارو به ایشان میداد. یکی از آرزوهای همه زندانیان این بود که نگهبان به آنها
[[page 76]]لطف کند و اجازه بدهد بند را طی بکشند. واقعا طی کشیدن سرقفلی داشت. چون باعث میشد که هوایی بخوریم و جلوی سلولها، صدایی بشنویم. در این مدت چهار ماه و نیم ، ما را فقط یک بار حمام بردند؛ آن هم خیلی با سرعت و به صورت سرپایی استحمام کردیم.
[[page 77]]