با محمد منتظری و بچههای کوچه رهبر، آتش روشن کرده بودیم و مرگ بر شاه میگفتیم. [یکی از دوستان] را گذاشته بودیم سر کوچه که هر
[[page 146]]وقت نیروهای حکومت نظامی آمدند غافلگیر نشویم. کوچه رهبر دو راه داشت. از راه دیگر ریوی ارتشی وارد شد ما هم توی خانهها فرار کردیم. شروع به تیراندازی میکردند و درها را میکوبیدند که باز کنید، ما ببینیم کی هستید. آنها جرأت نداشتند بیرون بیایند. چون توی خانهها سه راهی و مواد منفجره بود و چند شب قبل هم یکی از ساواکیها به وسیله سه راهی کشته شده بود. در روز 3 بهمن سه راهیها منفجر شد و آقایان حقبین و نیکونام و داماد آقای مؤمنی کشته شد.
[[page 147]]