آن روزی که امام را از مصلا تشییع میکردند، من تا سهراه صالحآباد پیاده رفتم. اما دیگر نتوانستم، چون کف پاهایم تاول زده بودند. با اینکه نعلین داشتم ولی پاهایم زخم شده بود. احساس میکردم که دیگر باید بنشینم، ولی دیدم پیرزنی با دو تا عصایش دارد میرود. من خجالت کشیدم و دوباره حرکت کردم. وقتی رسیدم دیدم هلیکوپتر جنازه امام را بر زمین گذاشت.
[[page 148]]