بعد از ازدواج از خانه پدری به خانه ای در خیابان ناصری رفتم که منزل حاج آقایی بود که خودش از مبارزین محسوب می شد. ایشان چون من را می شناخت، منزلش را به من اجاره داد. مسجد آن محل، مسجد آشتیانی بود. جوانی به نام مقدّم، توسط سربازها در همان کوچه تیر
[[page 94]]خورد و شهید شد؛ اما با این اوصاف ما به درِ خانه هایی که پیرمرد و یا پیرزن بودند می رفتیم و پیت های نفت را می گرفتیم و با ریسمانی آنها را به هم وصل می کردیم. تا زمانی که نفت می آمد می گرفتیم و از شعبه خیابان ناصری به درِ خانه ها می بردیم. گوشت و تخم مرغ را هم دِر خانه ها می بردیم و تقسیم می کردیم.
[[page 95]]