فصل دوم: خاطرات مهدی فرهودی

فرار اصغر از دست مأموران ساواک

کد : 81791 | تاریخ : 30/04/1395

‏دو ماه قبل از دستگیری شنیدم که ساواک خانه اصغر نزدیک مسجد ‏‎ ‎‏گلستان‏‏، که پایگاه اصغر بود را محاصره کرده است ( آقای فراهانی‏‏ ‏‎ ‎‏پیش نماز مسجد و پدر شهید بود. بچه های مبارزی به آن مسجد رفت و ‏‎ ‎‏آمد می کردند. دکتر رضا شرفی‏‏، روانشناس مشهور فعلی، کتابدار مسجد ‏‎ ‎
‎[[page 73]]‎‏بود.) به همین خاطر اصغر یک هفته به طور مخفی نزد پدرم زندگی ‏‎ ‎‏می کرد. یک روز که اصغر از در ورودی جنوبی وارد هال باریکی ‏‎ ‎‏می شود، ساواکی ها را می بیند و با دو پای خودش محکم به سر و دماغ ‏‎ ‎‏آنها می کوبد و آنها را به زمین می زند. البته آنها مسلح بودند و او به این ‏‎ ‎‏ترتیب از دست مأموران فرار می کند و هر کس ظاهر ایشان را می دید ‏‎ ‎‏باور نمی کرد که چنین چریکی باشد.‏

‏یکی از هم سلولی های من، احمد منصوری‏‎[1]‎‏ بود. من قرآن کوچکم را ‏‎ ‎‏باز می کردم و با او قرآن می خواندیم.‏

 

[[page 74]]

  • . احمد، برادر جواد منصوری ، که معاون سابق وزیر امور خارجه بود. آنها چند برادر بودند.  یکی محمدرضا بود که اکنون چشم پزشک است و در بیمارستان فارابی مشغول به کار  است. احمد اکنون در سپاه پاسداران کار می کند و از بچه های بسیار متقی و مطلع در امور  قرآنی است.

انتهای پیام /*