فصل اول: خاطرات حمید حاجی عبدالوهاب

رویای صادقه

کد : 81821 | تاریخ : 30/04/1395

‏در زندان قصر‏‏، رژیم در جهت بریدن بچه ها خیلی کار می کرد و ‏‎ ‎‏می گفت: اگر بیایید و همکاری کنید شما را آزاد می کنیم. متأسفانه ‏‎ ‎‏تعدادی قبول کردند؛ ولی خوب، همین قدر که انقلا ب شکل می گرفت، ‏‎ ‎‏این گونه گرایشها هم ضعیف می شد. یک شب خوابی دیدم و بعدها ‏‎ ‎‏متوجه شدم خواب من، خواب انقلاب بود. خواب دیدم داخل یک ‏‎ ‎‏خیابان ایستاده ام و جوی این خیابان پر از لجن است. یک دفعه از زیر ‏‎ ‎‏لجن ها، آبی شروع کرد به جوشیدن. لجن ها را کنار زد، خیابان را گرفت ‏‎ ‎‏و به صورت دریا شد. من شروع کردم به شنا کردن. در این هنگام صدای ‏‎ ‎‏اذان بلند شد. من به طرف یک تپه حرکت کردم تا خودم را به آن ‏‎ ‎‏برسانم. در این لحظه از خواب بیدار شدم و تعبیر کردم که احتمالا از ‏‎ ‎‏زندان آزاد می شوم. همین طور هم شد. آزاد شدم. ولی بعداً فهمیدم تعبیرِ ‏‎ ‎‏خواب من پیروزی انقلا ب بوده است. لجن متعفن؛ وضعیت نظام گذشته، ‏‎ ‎‏آب؛ آزادی و اذان هم بیانگر انقلاب بود. به هر حال ساحل نجات هم که ‏‎ ‎‏واقعاً همین طور بود. همان تعبیر امام یعنی لطف الهی بود که تحولی ‏‎ ‎‏ایجاد کرد و گسترده شد و انقلاب به پیروزی رسید.‏

 

[[page 42]]

انتهای پیام /*