فصل اول: خاطرات حمید حاجی عبدالوهاب

افراد و گروهها در زندان / عملکرد میثمی

کد : 81828 | تاریخ : 30/04/1395

‏در زندان قصر‏‏ موضوع جذب مطرح بود. در آن مقطع، میثمی‏‏ و دیگران ‏‎ ‎‏سراغ بنده آمدند و خواستند که با آنها باشم. چون من به جهت فکری و ‏‎ ‎‏اندیشه ای با امام مرتبط بودم، هم من و هم آنها سعی می کردیم با هم ‏‎ ‎‏ارتباط داشته باشیم. آقای غلامحسین حقانی هم آنجا بود و من بعضی ‏‎ ‎‏اوقات اگر در ارتباط با تفاسیر قرآن بحثی پیش می آمد، یا پیشِ ایشان یا ‏‎ ‎‏نزد آقای هادی مروی‏‏ می رفتم. آقای مروی از روحانیونی بود که در ‏‎ ‎‏همان ایام دستگیر شده بود. آقای جعفر سعیدیان فر‏‏ و فضل الله صلواتی‏‏ ‏‎ ‎
‎[[page 35]]‎‏هم بعدها با آیت الله منتظری مرتبط شدند. البته از قبل هم بودند . در قصر ‏‎ ‎‏با آنها آشنا شدم و فرصتی دست داد که رویِ کارهای فلسفی و بحث ‏‎ ‎‏فلسفه ولا یت فقیه و کلا آشنایی با متون، بیشتر کار کنم. من تقریباً ‏‎ ‎‏ارتباطم را با اغلب این روحانیون حفظ کردم. با میثمی و گروههای دیگر ‏‎ ‎‏هم برخورد و مقابله به این معنا که درگیر شویم و ساواک سوء استفاده ‏‎ ‎‏کند، نداشتم. اما دربارهِ این که تفکرشان اشتباه است، با آنها بحث ‏‎ ‎‏می کردم. سعی می کردم در زندان تا جایی که امکان دارد، این افراد را ‏‎ ‎‏متوجه التقاط فکریشان کنم و از مسیری که می روند به راه دیگری ‏‎ ‎‏بکشانم. به نظر من جریان مجاهدین خلق، ازطرف خود ساواک هم ‏‎ ‎‏هدایت می شد. یک بار هم در یک مرحله، محمدرضا سعادتی‏‏ را از ‏‎ ‎‏زندان اوین‏‏ فرستادند تا بچه هایی را که به التقاط فکری سازمان پی برده ‏‎ ‎‏و از آن جدا شده بودند، مجدداً به سازمان برگرداند. البته بعد از آن که ‏‎ ‎‏آقای میثمی جّوِ داخل زندان را به دست گرفته بود. دربارهِ رابطهِ سران ‏‎ ‎‏مجاهدین با ساواک باید بگویم که به نظر من مسعود رجوی‏‏ مورد توجه ‏‎ ‎‏ساواک بود. واقعاً یک بار ندیدم ساواک مسعود رجوی را کتک بزنند. در ‏‎ ‎‏طی یک ماهی که با هم بودیم، من ندیدم یک بار احضارش کنند و ‏‎ ‎‏بازجویی کنند، یا بعد از بازجویی ببینم که دست و پایش شکسته باشد. ‏‎ ‎‏نگاه می کردم، آثاری از شکنجه بر بدن او نمی دیدم که بگویم شکنجه ‏‎ ‎‏شده باشد. وقتی سعادتی آمد و وارد صحنه شد، لطف الله میثمی خیلی از ‏‎ ‎‏بچه های قدیمی سازمان از جمله جلا ل صمصام‏‏، مسعود حقگو‏‏ و فضلی‏‏ ‏‎ ‎‏و صادق فدایی‏‏ صفت و امثال اینها را جذب کرده بود. این افراد هم قبول ‏‎ ‎‏کرده بودند که مشکل سازمان، مشکل التقاط فکری است. سازمان مطالعهِ ‏‎ ‎‏اصول فلسفه و روش رئالیسم را قدغن کرده بود و اصلا با چنین ‏‎ ‎
‎[[page 36]]‎‏بحثهایی موافق نبود. یکی از راههای تشخیص التقاط پیدا کردن بینش ‏‎ ‎‏فلسفهِ اسلامی بود. آنها به شکل خاصی به رساله مراجعه می کردند ؛ یعنی ‏‎ ‎‏به این شکل نبود که شما خیلی راحت به رساله مراجعه کنی و ببینی امام ‏‎ ‎‏چه می گوید و همان را عمل کنی. به این شکل مقید نبودند. بستگی ‏‎ ‎‏داشت نظر سازمان، ریاست و مرکزیت سازمان چه باشد. چند طلبه مثل ‏‎ ‎‏جلا ل گنجه ای‏‏ پیش خودشان داشتند، که به اصطلاح «زبانِ احکامِ دینی» ‏‎ ‎‏ آنها بودند. با این همه لطف الله میثمی بحثهایی درباره انحراف و التقاط ‏‎ ‎‏داشت. وقتی سعادتی را دید به او گفت: اگر شما ما را دوباره جزو ‏‎ ‎‏مرکزیت قرار بدهید، این بحث هایی را که گفته ایم کنار می گذاریم وگرنه ‏‎ ‎‏بحث دیگری است. آنها هم قبول نکردند و با یک موضع تهاجمی به ‏‎ ‎‏جذب بچه های دور و بر میثمی پرداختند. آنها دوباره به طرف سعادتی و ‏‎ ‎‏گروه سازمان جذب شدند. میثمی هم که آن زمان روی اثبات التقاط ‏‎ ‎‏سازمان کار می کرد تقریباً از آن موضع دست برداشت تا این که انقلا ب ‏‎ ‎‏پیروز شد. او کارها و مطالعاتی را که انجام داده بود چاپ کرد.‏

‏به نظر من بحثِ میثمی‏‏ بحث جنگ قدرت بود تا جنگ فکری؛ یعنی ‏‎ ‎‏بحث به اصطلاح ایدئولوژیک تعبدی نبود. ممکن بود جنگ ایدئولوژی ‏‎ ‎‏هم باشد، اما از موضع تعبدی نبود که بگویم در آن موضع به نتایجی ‏‎ ‎‏رسیده باشد. بچه هایی هم که با آنها کار می کردند بچه های بدی نبودند؛ ‏‎ ‎‏کسانی بودند که دنبال حقیقت بودند. بعضی ازآنها به تدریج به این نتیجه ‏‎ ‎‏رسیدند که دنبال تشکل و این جور چیزها نروند، حواسشان به کار و ‏‎ ‎‏زندگی خودشان باشد و در خدمت انقلاب باشند. بعضی از این بچه ها را ‏‎ ‎‏می شناسم که دیگر با آنها نیستند، کار می کنند و زحمت می کشند.‏

 

[[page 37]]

انتهای پیام /*