بخش اول: سیمای خمین

جنگ امیرمفخم با یکی از خوانین منطقه و موضع سایر خوانین

کد : 81922 | تاریخ : 01/01/1392

‏ ‏

‏یک روز که به امیریه رفتم یک لر بختیاری از بربرود آمده بود و با امیر مفخّم لُری صحبت‏‎ ‎‏می کرد، امیر به من گفت ملتفت می شوی؟ گفتم خیر، به لُری گفت ـ لری معمولی گفت ـ‏‎ ‎‏فارسی بگو. او گفت که گویا شش دهِ یا پنج دهِ (تردید از من می باشد) شما را خواجه باقر‏‎ ‎
‎[[page 20]]‎‏خان عبدل وند‏‎[1]‎‏ آتش زده یا غارت کرده و به قول لُره اِنّا انزلْنا، آب دو گوله‏‎[2]‎‏ را گرم‏‎ ‎‏نمی کند، و امیر را تحریک کرد امیر مفخم چیزی نگفت من برگشتم خمین بعداً‏‎ ‎‏ناظم التجار تاجر سرسپرده و نوکر تمام عیار و قادر بالتبع از من برای ناهار دعوت کرد که‏‎ ‎‏حضرت اشرف (امیر مفخم) تشریف می آورند. من رفتم؛ گویا شصت سوار مسلح کمتر‏‎ ‎‏یا بیشتر با امیرمفخم بود و برای جنگ با خواجه باقرخان عبدل وند عازم الیگودرز بودند.‏‎ ‎‏سالار محتشم از خوانین خمین گفته بود که لره آنجا شکست می خورد و ما هم او را در‏‎ ‎‏خمین و کمره راه نمی دهیم. چون مطلب مفصل است مختصرش می نمایم.‏

‏امیرمفخم به جنگ خواجه رفت. از چهار محال بختیاری سپاه و سوار و توپ خواسته‏‎ ‎‏بود آمدند و تلافی کردند. چه کردند یادم نیست فقط پسر خواجه باقرخان را که اسمش‏‎ ‎‏خواجه حسن بود گروگان گرفتند و به امیریه بردند و زندانی کردند. علمای خمین و‏‎ ‎‏خوانین با امیرمفخم باطناً مخالف بودند نمی دانم چه عملی کردند که من با آنها هم‏‎ ‎‏عقیده نبودم و در منزل مرحوم آخوند ملا عبدالله استاد خودم (که به من علمای‏‎ ‎‏بنی اسرائیل و به آقای امام خمینی پهلوان پایتخت می گفت) من گرچه از دیگران کم سن و‏‎ ‎‏سال تر بودم اما با این شیوه عمل آنها موافق نبودم چه نسبت به آنها امیدوارتر بودم.‏‎ ‎‏موقعی که امیرمفخم در حال حمله به خواجه باقرخان بود در خمین احتمال شکست او‏‎ ‎‏را می دادند خوانین خمین حاج عباسقلی خان و حاج جلال لشکر (غلامحسین خان) و‏‎ ‎‏علی خان سالار محتشم و چند نفر از مجتهدین و علمای بزرگ خمین مرحوم آخوند ملا‏‎ ‎‏محمد جواد و مرحومین حاج میرزا محمد مهدی و آقا میرزا عبدالحسین و اقوام داعی و‏‎ ‎‏من حقیر دسته جمعی به منزل واعظ خمین (آخوند ملاعبدالله ) رفتیم و علیه امیرمفخم‏‎ ‎‏چخواستیم به عراق (اراک) برویم و با تلگراف به مستوفی الممالک که رئیس الوزرا بود‏‎ ‎‏شکایت کنیم. مرحوم صارم همایون اصفهانی که از سران دربار امیرمفخم بود به اینجانب‏‎ ‎‏گفت حضرت اشرف (یعنی امیرمفخم) برمی گردند و اسباب زحمت می شود و همکاری‏‎ ‎‏نکنید. من شرکت نکردم. امیرمفخم برگشت و قضایای بسیار عجیب و غریبی رخ داد که‏‎ ‎‏در این تاریخ (1368 شمسی) قابل قبول نیست ولی انجام شد. من به دیدن امیرمفخم در‏‎ ‎
‎[[page 21]]‎‏امیریه رفتم آن موقع کبکبه و وضعیت امیرمفخم دیدنی بود. درویشی به نام درویش‏‎ ‎‏محمود وانشانی آنجا بود و اشعاری در وصف امیر گفت که شنیدنی است:‏

‏ ‏

‏امیر مفخم ایا شهریار             رحمت حق بر امواتت بود‏

‏دیده ایم بس حاکم و بس شهریار     جمله بس هرتی و پرتیها بود‏

‏ ‏

‏(هرتی و پرتی یعنی پست)‏

‏تا درویش این شعر را گفت امر کردند خلعت به او بدهند اعتمادالشعرای پریشان‏‎ ‎‏(پسر مرحوم میرزا پریشان معروف گلپایگانی الاصل و خمینی المسکن) هوس کرد در‏‎ ‎‏وصف امیرمفخم شعر بگوید. شاعر توانایی بود و گفت:‏

‏ ‏

‏حضرت اشرف خدایگان معظّم         خسرو جم پاسبان امیرمفخم‏

‏ ‏

‏تا این شعر از دهن اعتمادالشعرای پریشان با آن عبا و عمامه بیرون آمد امیر مفخّم‏‎ ‎‏گفت: آخوند خفه شو! آخوند از اطاق بیرون رفت و پس از مدت کمی برگشت. امیرمفخم‏‎ ‎‏گفت کجا رفتی؟ گفت رفتم و خفه شدم. امیرمفخم عذر خواست و گفت من نوکر محمد‏‎ ‎‏علی شاه بودم و شما در شعر می گویید خسرو جم پاسبان و جم را پاسبان من خواندید و‏‎ ‎‏این بی جا بود.‏

‏ ‏

‎ ‎

‎[[page 22]]‎

  • . دهات پاچه لک از توابع بربرود و چاپلق الیگودرز ملکی امیرمفخم بود که خواجه باقرخان عبدالوند آتش زده یا غارت کرده بود.
  •  دو گولَه: ظرفی که در آن آبگوشت می پختند.

انتهای پیام /*