من در سال 1327 ه . ق به اتفاق برادرم مرحوم حاج سید نورالدین در معیت معلممان مرحوم افتخارالعلما به اصفهان سفر کرده و در مدرسۀ ملاعبدالله و مدرسه جده بزرگ نزد علمای اصفهان سالها به تحصیل نحو و منطق و کلام و فقه و اصول و هیئت و نجوم و حساب اشتغال داشتم. هنوز مکلف نشده بودم و شاید سنم متجاوز از چهارده سال نبود. قضایای بین راه و الاغ و قاطر و آسیاهای آبی تیران و کرون و مهمانی سِدِه اصفهان (که در اواخر حکومت محمد رضا شاه، همایون شهر و بعد از انقلاب خمینی شهر نام گرفت) شنیدنی و قابل نوشتن است ولی صرف نظر می کنم و می گویم کاش گذاشته بودند آسیاهای آبی زمستانی و بعضاً زمستانی و تابستانی در ایران عملی بود تا در این قسمت خودکفائی منظور می شد. آب از آسیا خارج می شد و به صحرا می رفت یا در زمستان مصرف می شد و رعایا در بیکاری حتی زنها متصدی آسیابانی بودند و خوب بود ولی تأسف نتیجه ندارد. بعد به قنات می رسیم قنوات هم شرحی دارد که قابل نوشتن است و عمل بنایی هم مهم بود. این مقنّی باشی ها، این بنّاها و این نجارهای بی سواد به قدری
[[page 104]]علمی عمل می کردند که انسان تحصیل کرده تعجب می کند از عمل و علم آنها. در قنوات چاههایی که یکصد ذرع و کمتر یا بیشتر با هم فاصله داشتند بدون یک ذرع کم و بیش به هم متصل می کردند در صحراهای برهوت و خشک قنات می کندند و می دانستند کجا آب زیاد دارد یا ندارد یا کم آب است چاههای عجیب و غریب مثل نظام منظم آلمان در خشکه کارها می کندند اگر فرصت می کردم با شرح و تفصیل می نوشتم که بدانند چه قدر علمی و عملی بود و از دست دادند.
ما به مرحوم آقا میرزا نجفی شوهر خواهر بزرگمان وارد شدیم که ایشان آن وقت در اصفهان در مدرسۀ ملا عبدالله تحصیل می کرد و پسر عمۀ ما بود. ایشان دو حجره در طبقۀ بالای مدرسه برای ما گرفت. آن روزها مدرسه ملا عبدالله اصفهان طلبه چندان زیادی نداشت. بعضی شبها من، تنهای تنها در مدرسه بودم. شاید هفت ـ هشت طلبه بیشتر نبودیم. افراد دیگری هم بودند. مثلاً یک خادم داشت و دو نفر طبیب در آنجا طبابت می کردند و اتاق داشتند. یکی از آنها میرزا علی پوده ای بود با عمامه شیر و شکری و یکی هم سید علی نامش بود ولی هیچکدام تحصیلات پزشکی دانشگاهی نداشتند. میرزا علی پوده ای در حجره خودش می نشست و مریضهای زیادی را روزانه معالجه می کرد و با ما هم خیلی دوستی و رابطه داشت. در اصفهان مریض خانه ای بود به نام مریضخانۀ مرسلین که مربوط به انگلیسیها بود و غرض بیشتر آنها این بود که هم مردم را معالجه می کردند و هم از این راه بیشتر مسیحیت را تبلیغ می کردند و عده زیادی هم برای ترقی خود به دروغ رفته بودند مسیحی شده بودند.
همین میرزا علی نیز رفته بود نزد آنان مسیحی شده بود و اسمش را لوقا تغییر داده بود و غسل تعمید کرده بود! بعداً که مردم زیادی به خیال انگلیسیها مسیحی شده بودند از آمریکا و انگلیس جمعی را دعوت کرده بودند که به این خاطر در جشن بزرگی شرکت کنند. وقتی جمعیت زیادی جمع شده بودند یکی از افرادی که به صورت ظاهر مسیحی شده بود و اهل سخن و بیان بود از او خواستند برود پشت تریبون و سخنرانی کند. او هم پشت تریبون رفته. از اول صدا زد: «یک صلوات بلند بفرستید.» و بدینسان جشن آنها بهم خورد.
[[page 105]]