با این سیاهکاریهای رضاخان آرمان و آرزوی قاطبه مردم با زور سرنیزه نقش بر آب شد و اجتماعات و حرکات و تظاهرات سیاسیون از جمله مرحوم مدرس و موتمن الملک و مصدق و مشیرالدوله و مستوفی الممالک و علما و بزرگان و ائمه جماعات و بازار و مساجد به جایی نرسید و زور و کشتار وحشیانه مردم و خفه کردن روزنامه ها ادامه یافت. ترور مرحوم مدرس و تبعید چندین ساله و شهادت ایشان، کشتار عشقی مدیر مجله قرن بیستم ماده تاریخ قتل (عشقی قرن بیستم) و کشتار فرخی یزدی و به قول بعضی آتش زدن ایشان و سلب عبا و عمامه و لباس اسلامی و کشف حجاب و ... الغای عناوین و تصرف املاک مردم شمال و غصب ها و خودسری ها و کلاه پهلوی که از جلو لبه داشت و بدتر از همه کاسکت کلاه انگلیس برای نظمیه و انعکاس آن در بین مردم و علما و اعتراض شدید مرحوم آقا سید محمد بهبهانی و نگرانی ایشان و مردم البته در این دوران
[[page 182]]و این دولت دست نشانده آنچه البته به جایی نرسد فریاد است
ز هر حرف حسابی زور برتر (نه بهتر، بلکه بدتر) سر بی زور اندر گور بهتر
اگر قدرت به دست عالم دانا و توانا و عارف به رموز دین و دنیا باشد موجب آسایش مردم است و بالعکس متأسفانه عکس آن عملی بود. هر وقت مردم از زور دولت و دربارِ کثافت آثار، نکبت شعار، به ستوه می آمدند فوراً مستوفی الممالک، مشیرالدوله و نیکان را که تقوای سیاسی و تقوای دینی داشتند به کار می گرفتند، مردم می گفتند خوب شد و آسوده خاطر به کار خود می پرداختند جف القلم و جل الخالق این بیچاره ها می آمدند خدمت کنند نمی توانستند یا باید مثل سایرین آلت بلااراده و به قول تقی زاده آلت قوی باشند و یا بروند به خانه و زیر پتو مثل مصدق در احمد آباد و ممنوع الملاقات باشند و در حال زنده بودن بمیرند. قانون آن بود که رضا شاه می گفت و تصریح می کرد که قانون این است.
کشف حجاب و اتحاد شکل و سلب عبا و عمامه، از مظاهر مورد امر شاه بود و به عنوان مظاهر ترقی و تعالی بر خلاف میل مردم به مردم تحمیل می شد و من در جای دیگری مشاهدات و اطلاعاتم را گفته ام. اینها دستورات و تعلیماتی بود که از انگلستان می آمد و در باطن آنها و به ظاهر دولتیها مشغول و مجری بودند در بدو امر رضاشاه جدیت داشت که رجال برجسته و معروف و صالح، مرجع و مرکز خدمت باشند، محاکم استقلال داشته باشند ولو در باطن باید مطیع باشند. رجال صالحی در دادگاه ها (عدلیه و محاکم) بودند. محکمه شرع و صلحیه و عدلیه و استیناف بود و جمعی از بزرگان و صلحا مشغول خدمت بودند و استقلال خود را حفظ می کردند و کم کم وقتی به کنه امور پی بردند کنار رفتند و اگر کنار نمی رفتند و می خواستند مستقل و در پناه قانون به خدمت ادامه دهند مردود و مطرود و تبعید و زندانی می شدند و یا بدرود حیات می گفتند. روزنامه ها اکثراً مطیع صرف بودند و مطابق دستور عمل می کردند و اگر روزنامه یا مجله ای از قبیل «مرد روز» یا «قرن بیستم» پیدا می شد کلک آن را می کندند و می کشتند و آتش می زدند و قاتل در پناه قدرت علاوه بر مصونیت دارای مقام و موقعیت و عنوان و شغل می شد و برای حفظ قاتل و مرتکب دادستان و دادگاه خاص تشکیل می دادند و
[[page 183]]پرونده سازی می کردند. مأموران نوکر بودند ارباب هم بیش از همه نوکر بود تا دیدیم قبل از جنگ دوم که خواست از ارباب قدیمی بگسلد و به خیال خودش به ارباب بزرگتر یعنی آلمان بپیوندد و چه به سر او آمد؟ هر کس عکس او را در موقعی که گفتند باید از ایران برود دیده باشد می داند به چه شبیه است در زمان مناسب تفصیل آنرا می نویسم که چه شد و چه برد و چگونه اموال عضدالسلطنه را به محمد رضا شاه پسرش انتقال داد و جواهر و مال و منالی که از ایران با خود می برد و خزائن اقبال السلطنه سردار ماکوئی که با سیاست سرلشکر عبدالله خان طهماسبی امیر طهماسب و با زرنگی او به خزانه رضا شاه رفت و می خواست با خود به جزیره موریس ببرد چگونه از کشتی حامل رضا شاه به کشتی دیگر و به لندن بردند و خوردند.
رضا شاه آن همه املاک را به زور از مردم گرفت و مالک الرقاب تمام اعناق و گردنهای مردم شد روز آخر در بین راه اصفهان در دلیجان به باغی رفت در مستراح کلاهش را فراموش می کند بردارد و در بین راه در اصفهان مجبور می شود دارایی خود را به محمد رضا شاه انتقال بدهد به قول خودش سردفتر شل و دفتر یار شل و منشی شل دفتر را می آورند وقتی سه نفر را با آن حالت لنگان لنگان می بیند می گوید ای اعلیحضرت قَدر قدرت شهریاری و بعد هم در کشتی سواری تمام نقدینه اش، خزائن اقبال السطنه ماکویی بالغ بر تعداد زیادی چمدان تمام به کشتی دیگری منتقل شد و به لندن بردند. آن هم قضیه مردن آن هم انتقال جنازه به تهران. قصد داشتند در عمارت کاخ دفن کنند مرحوم دکتر شایگان صلاح ندید و گفت در حضرت عبدالعظیم باشد آنجا جنازه را دفن کردند. آیات قرآن بالای مقبره او غریب و عجیب بود. آیات را فراموش کردم جز عذاب و عقاب چیزی نبود و مهمانهای محمدرضا شاه، عرب ها، دیده و تعجب کرده بودند بعد هم در آنجا آقای شیخ صادق خلخالی مقبره را خراب کرد ولی عوامل رژیم و قبل از خراب کردن مقبره شبانه قبر را شکافته و جسد مومیایی شده را از حضرت عبدالعظیم بردند.
[[page 184]]