بخش سوم: ظهور حکومت پهلوی در ایران

مختصری از شرح حال شهید حاج آقا مصطفی خمینی

کد : 82048 | تاریخ : 01/01/1392

‏ ‏

‏شرح حال مرحوم حاج آقا مصطفی شهید ثانی و مظلوم را اختصاراً آنچه در حیطه اطلاع‏‎ ‎
‎[[page 248]]‎‏قطعی است می نگارم و علی الله التوفیق.‏

‏مرحوم حاج آقا مصطفی مصطفوی خمینی پسر بزرگ حضرت امام خمینی در رجب‏‎ ‎‏1349 ه ق مطابق آذر ماه 1309 ه ش در بیت پدر بزرگوار خود قدم به عرصه وجود‏‎ ‎‏گذاشت و موجب نورانی تر شدن بیت شد و تحت سرپرستی مادری با فهم و فراست تام‏‎ ‎‏و درایت ـ که در خاندان علم و عمل وجیه یعنی حضرت آقای حاج میرزا محمد ثقفی‏‎ ‎‏مجتهد تربیت یافته و از هر جهت اصیل الطرفین و عالی نسب بودند ـ قرار گرفت. پس از‏‎ ‎‏تحصیل مقدمات از 15 سالگی به بعد به تحصیلات علوم دینی پرداخت و در تمام دورۀ‏‎ ‎‏زندگی مورد توجه و تربیت قاطعانه پدری عالی مقام و وارسته و مادری شایسته به‏‎ ‎‏تکمیل علوم پرداخت و با هوش سرشار و فطانت ذاتی و موروثی خانوادگی و پشتکار‏‎ ‎‏سطوح را بپایان رسانید و دروس خارج را نزد پدر بزرگوار خود و حضرت آیت الله ‏‎ ‎‏بروجردی و مرحوم آیت الله داماد ادامه داد و نردبان اجتهاد را طی کرده و بسیار متدین و‏‎ ‎‏متعبد بود. من با ایشان در قم و گاهی خمین و تهران معاشرت بسیار داشتم و از فقدانش‏‎ ‎‏بسیار متأثر هستم مدتها بر حسب احتیاط از استعمال قند و چای در بیت حضرت امام به‏‎ ‎‏دستور وی جلوگیری و خوددداری می شد و به فتوای یکی از مراجع عظام قند مصرف‏‎ ‎‏نمیشد و چای به واردین نمی دادند گویا گل گاوزبان یا سرکه شیره می دادند نشریات و‏‎ ‎‏کتب زیادی به نقل از انتشارات در ترکیه و نجف از ایشان به یادگار مانده و نگارنده کتب‏‎ ‎‏ایشان را ندیده ام و اسامی و شمار آنها را به عهدۀ مطلعین می گذارم مطالب زیاد است و‏‎ ‎‏اجمالاً به مقدمات شهادت ایشان می پردازم شب 13 آبان ماه 1343 حکومت ظالم و‏‎ ‎‏جابر پهلوی که در راس ستمگران و جلادان بود حضرت امام خمینی را دستگیر و به‏‎ ‎‏تهران و ترکیه تبعید کرد صبح آن روز مرحوم حاج آقا مصطفی با تمام نگرانیها برای‏‎ ‎‏ملاقات با مراجع عظام از منزل خارج شده و موقعی که به منزل حضرت آیت الله نجفی‏‎ ‎‏رفت و برای احتیاط درب بیت ایشان را بست مامورین از دیوار وارد بیت شدند و او را به‏‎ ‎‏شهربانی قم برده و عصر همان روز آن مرحوم را به تهران بردند و در زندان قزل قلعه‏‎ ‎‏زندانی کردند. ایشان به مدت 57 روز در زندان بود و اقدامات من و دیگران و تظاهرات‏‎ ‎‏گسترده و زیاد مراجع و علما و وعاظ و احزاب و وکلای دادگستری و تجار و اصناف علیه‏‎ ‎‏شاه و حکومت و له حضرت امام خمینی نتیجۀ آنی نداد (ولی نتیجۀ آتی در برداشت).‏‎ ‎
‎[[page 249]]‎‏ساواک به خیال جلوگیری از تظاهرات دست به سیاست زد و سرهنگ مولوی را به زندان‏‎ ‎‏قزل قلعه نزد مرحوم حاج آقا مصطفی فرستاد و به ایشان گفت برای ملاقات پدر و با‏‎ ‎‏مسافرت شما به ترکیه موافقت می کنیم (تبعید سیاسی و داهیانه) شما یک شب به قم‏‎ ‎‏بروید ولی محرمانه و اگر کاری دارید انجام دهید و برای 28 شعبان 1384 باید در تهران‏‎ ‎‏حاضر باشید و پاسپورت خود را بگیرید و در 29 شعبان با هواپیما به ترکیه و به ملاقات‏‎ ‎‏پدرتان بروید آن مرحوم در زندان موافقت کرده بودند که تبعید سیاسی شود و در نتیجه‏‎ ‎‏بیت تعطیل و «کان لم یکن شیئاً مذکورا» می شد. ایشان روز 24 شعبان 1384 قمری برابر‏‎ ‎‏با 8 دی ماه 1343 که من مدتها بود در تهران و منزل صبیه ام بدرالسادات (عیال مرحوم‏‎ ‎‏کشاورز) بودم پس از آزادی از زندان نزد من آمد و بنا شد محرمانه به قم برویم و برای‏‎ ‎‏روز 29 شعبان به تهران و فرودگاه رفته و به ترکیه مسافرت کنند. این دستور سرهنگ‏‎ ‎‏مولوی بود که بدون سر و صدا به قم برویم. ایشان شب را به محل دیگری رفت و صبح‏‎ ‎‏25 شعبان آمد به اتفاق ایشان و مرحوم مهندس کشاورز به میدان شوش که محل ماشین‏‎ ‎‏سواری کرایه ای بود رفتیم و ماشین گرفته به سمت قم حرکت کردیم ایشان در ورود به‏‎ ‎‏زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها رفتند برحسب اتفاق شخصی فوت شده و جمع‏‎ ‎‏کثیری برای طواف میّت آمده بودند تا ایشان را دیدند میت را گذاشتند و برای تجلیل‏‎ ‎‏مرحوم حاج آقا مصطفی تا خانه حضرت امام خمینی آمدند و احترامات به ایشان بسیار‏‎ ‎‏شایان توجه بود. پس از ملاقاتها و مشورتها بعضی رفتن ایشان را به ترکیه صلاح ندیدند و‏‎ ‎‏برخلاف مصلحت دانستند ایشان در قم ماندنی شد و از تبعید سیاسی منصرف گردید‏‎ ‎‏ولی با تلفن تذکر دادند که برای رفتن به ترکیه که قول داده اید طیاره و پاسپورت مهیا شده‏‎ ‎‏حرکت نمایید ایشان جواب دادند مادرم راضی نیست و من برخلاف میل مادر عملی‏‎ ‎‏نمی کنم در جواب اهانت کردند و در بعد از ظهر 29 شعبان 84 سرهنگ بدیعی رئیس‏‎ ‎‏ساواک قم با جمعی به منزل حمله کردند ایشان را دستگیر کردند و به تهران فرستادند به‏‎ ‎‏صبیه ام حاجیه بدرالسادات اطلاع دادند و ایشان برحسب پیشنهاد من (که در تهران‏‎ ‎‏نبودم) یادم نیست به چه وسیله به مرحوم آقا فضل الله خوانساری تلفن می کنند که وسیله‏‎ ‎‏ملاقات با زندانی را یا مکالمه تلفنی را فراهم کنند؛ ایشان جواب می دهند تا بعد از نصف‏‎ ‎‏شب مواظب تلفن باشند یک ساعت بعد از نصف شب اجازۀ مکالمه تلفنی می دهند‏‎ ‎
‎[[page 250]]‎‏صبیه با محل بازداشت ایشان باشگاه افسران تلفنی صحبت می کنند ایشان با خنده و گرم‏‎ ‎‏جواب می دهند جایم خوب است و راحتم. با موافقت مامورین، صبیۀ من دو سه ساعت‏‎ ‎‏بعد از نیمه شب روز 29 شعبان به منزل آقای حسنخان کمره ای پسر خالۀ ما می روند و‏‎ ‎‏ایشان را بیدار کرده و به اتفاق مهندس گودرز کشاورز پسرشان به زندان رفته و با حضور‏‎ ‎‏دو نفر مامور با او ملاقات می کنند. ایشان ناراحت نبودند و فقط یکصد تومان پول از‏‎ ‎‏صبیه می گیرند و پس از ملاقات، صبیه من به منزل مراجعت می نمایند ــ اینها مطالبی‏‎ ‎‏است که من از شرح حال مرحوم حاج آقا مصطفی مطلع شدم و بقیه را شخصاً اطلاعی‏‎ ‎‏ندارم دیگر موکول به نشریات و افراد مطلع است.‏

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

‎[[page 251]]‎

انتهای پیام /*