علی علیدوست قزوینی

صلوات بزرگ!

کد : 82081 | تاریخ : 17/06/1395

‏یک بار دیگر هم، شخصی به نام عبدالجبار محسن ـ که سردبیر روزنامه ‏‏الثقافه‏‏ و معاون‏‎ ‎‏وزیر فرهنگ عراق بود ـ برای سخنرانی آمد. فصل زمستان بود و افراد را از‏‎ ‎‏آسایشگاههای مختلف در اتاقی جمع کرده بودند تا سخنرانی او را بشنوند. او از مجد و‏‎ ‎‏عظمت عراق گفت؛ گفت که ده جاسوس انگلیسی را گرفته بودیم و آنها به ما می گفتند: ما‏‎ ‎‏بریتانیای کبیر هستیم. ما هم به آنها گفتیم: ما عراق کبیریم. خلاصه، خیلی از خودشان و‏‎ ‎‏عظمت صدام و عراق تعریف کرد. البته، او به کسی جسارت نکرد و ما هم سکوت کرده‏‎ ‎‏بودیم، ولی بچه ها به او اعتنا نکردند و حتی از جایشان بلند نشدند. در نهایت، در آخر‏‎ ‎‏سخنرانی، مترجم ایرانی به جای اینکه بگوید صلوات بلند بفرستید، گفت صلوات‏‎ ‎‏بزرگ بفرستید. البته این فرد اسیر بود ولی آدم بدجنسی بود و واقعاً نمی خواست کسی‏‎ ‎‏صلوات بفرستد، ولی هول شد و از زبانش در رفت و بچه ها هم از فرصت استفاده‏‎ ‎‏کردند، از جای خود بلند شدند و یک صدا گفتند: «اللهم صلّی علی محمد و آل محمد‏‎ ‎‏أیِّد إمامَ الخمینی و انصُر جیوشَ الحسینی». عبدالجبار محسن که از قبل بی اعتنایی بچه ها‏‎ ‎‏را دیده بود و فکر می کرد بچه ها مریض و بیحال هستند، وقتی فریاد امام الخمینی را‏‎ ‎‏شنید، از اتاق به سمت بیرون حرکت کرد، ولی قبل از اینکه از آسایشگاه خارج شود، رو‏‎ ‎‏به بچه ها کرد و گفت: می دانید ما چرا در جواب صلوات شما چیزی نمی گوییم؟ چون ما‏
‎[[page 12]]‎‏بر حقّیم. تا این را گفت بچه ها صلوات دیگری فرستادند. این اتفاق دیگری بود و دشمن‏‎ ‎‏اینجا هم محکوم شد.‏

‎ ‎

‎[[page 13]]‎

انتهای پیام /*