به خاطر دارم گاهی عراقی ها بچه ها را می زدند تا بگویند «خمینی کفش». همان طور که می دانید عراقی ها هنگامی که می خواهند به یک نفر توهین کنند به او می گویند: تو کفش هستی. بچه ها در جواب می گفتند: «کفش خمینی» و این در حالت تقیه بود. و زمانی هم که کارد به استخوان می رسید، بچه ها می گفتند: «خمینی چشم»؛ یعنی کلمه چشم را به جای کفش به کار می بردند و عراقی ها هم که متوجه نمی شدند دست از سر بچه ها برمی داشتند. این بود تا اینکه یکی از مترجمها این موضوع را برایشان توضیح داد و تفاوت چشم و کفش را به آنها گفت. بعد از آن، عراقی ها یکی از بچه های آبادان به نام صفر پیرمرادی را بردند و از او خواستند که به امام توهین کند؛ او هم گفته بود: خمینی چشم. افسر عراقی به او گفته بود: چه گفتی؟ او هم جواب داده بود: همان را که شما خواستید. افسر عراقی به او گفته بود: تو گفتی خمینی عین (چشم). آن وقت آنقدر او را زده بودند تا از هوش رفته بود. این اتفاقها مکرر می افتاد.
[[page 13]]