علی سرداری

انت خمینی؟!

کد : 82156 | تاریخ : 17/06/1395

‏زمستان سال 1361 بود. هوا خیلی سرد شده بود و محوطه اردوگاه به خاطر ریزش‏‎ ‎‏باران، پر از گل و لای شده بود. آن روز، عده ای از بچه ها را به خط کردند و گفتند:‏‎ ‎‏می خواهیم شما را اعدام کنیم، ولی هر کسی به خمینی توهین کند اعدامش نمی کنیم.‏‎ ‎‏برای همین، یکی یکی از بچه ها می پرسیدند که امام را دوست دارند یا نه. بعضی از‏‎ ‎‏عراقی ها فارسی را خوب بلد نبودند و زمانی که می خواستند بگویند تو طرفدار خمینی‏‎ ‎‏هستی یا دوستدار خمینی هستی، می گفتند: انت خمینی؟ چون معنی جمله این بود که تو‏‎ ‎‏خمینی هستی؟ ما هم می گفتیم: نه. یک سرگرد عراقی آنجا بود به نام سرگرد محمود که‏‎ ‎‏با چوب قانونش‏‎[1]‎‏ تو سر بچه ها می زد و می گفت: انت خمینی؟ و ما می گفتیم: نه.‏‎ ‎‏همین جور پرسید تا به آخرین نفر رسید که یکی از دوستان شیرازی ما به نام آقای‏
‎[[page 56]]‎‏نصیری به او گفت: انت خمینی؟ دوست ما گفت: انت خمینی یعنی چه؟ گفت: قِشمَر‏‎[2]‎‎ ‎‏فلان فلان شده، یعنی تو خمینی را دوست داری؟ گفت: بله که دوست دارم. هر انسانی‏‎ ‎‏رهبر خودش را دوست دارد. بعد هم به ما اشاره کرد و گفت: اینها همه خمینی هستند.‏‎ ‎‏سرگرد محمود دستور داد همه بچه ها را در آن گِل و لای بغلتانند. هوا سرد بود و ما لباس‏‎ ‎‏گرم نداشتیم و اصلاً لباس برای عوض کردن نداشتیم. با این حال، ما را در این گِلها‏‎ ‎‏می غلتاندند و این طرف و آن طرف می کردند.‏

‎ ‎

‎[[page 57]]‎

  • )) عراقی ها یک چوب تزیینی دارند که زیر بغل می گذارند. چوب زنگوله دار زیبایی است که برای زینت زیر بغل می گذارند. به این چوب می گویند چوب قانون. هر چه مقام شخص بالاتر باشد آن چوب گران قیمت تر و قشنگ تر است.
  • )) به معنای مسخره.

انتهای پیام /*