غلامرضا مظلومی

هراس دشمن

کد : 82216 | تاریخ : 17/06/1395

‏مشعل و عثمان دو بعثی خیلی متعصب بودند که همیشه به امام توهین می کردند و به‏‎ ‎‏همین بهانه، اسرا را شکنجه می کردند (همه اسرایی که با ما بودند این دو را می شناسند).‏‎ ‎‏یک بار، این دو نفر وارد آسایشگاه ما شدند. آنها تک تک اسرا را بلند کردند و گفتند: به‏‎ ‎‏امام توهین کن! بعد از اینکه آن شخص توهین نمی کرد، به نگهبانی به نام «عبدالسلام» که‏‎ ‎‏هیکل درشتی داشت دستور می دادند که او را بزند. خلاصه، بچه ها را می زدند و‏‎ ‎‏می فرستادند سر جایشان. در آن زمان، حاج آقا ابوترابی هم در آسایشگاه ما بودند. در‏‎ ‎‏همین بین، من دلم به حال حاج آقا سوخت. چون می دانستم اگر به ایشان بگویند توهین‏‎ ‎‏کن، توهین نمی کند و عراقی ها جلوی بچه ها او را می زنند. بچه ها هم آرام نمی ایستند و‏‎ ‎‏از حاج آقا دفاع می کنند و این موجب درگیری می شود. در همین فکرها بودم که نوبت‏‎ ‎‏حاج آقا شد. ایشان بلند شد، اما هیچ توهینی نکرد. عبدالسلام می خواست به سراغ‏‎ ‎‏ایشان برود که مشعل گفت: نه، این کار را نکن و او را آزاد بگذار. بعداً فهمیدیم به خاطر‏‎ ‎‏ترسی که از بچه ها داشتند حاج آقا را اذیت نکردند. ‏

‎ ‎

‎[[page 94]]‎

انتهای پیام /*