من در طول اسارت همیشه روزی را انتظار می کشیدم که ما در جنگ پیروز شویم و حلاوت پیروزی را در کام خود احساس کنیم؛ اما وقتی قطعنامه پذیرفته شد، من تمام امیدم را باختم و با خود گفتم: خدایا، آنهمه شهید و مجروح و اینهمه اسیر تکلیفشان چه می شود که با امیدهایی به جبهه آمده بودند و حالا باید شنونده این خبر باشند که جنگ تمام شده و میدان شهادت و جانبازی تعطیل شده است؟ تا اینکه روز آزادی ما شد و یک نماینده سیاسی از طرف دولت عراق به اردوگاه آمد تا برای ما صحبت کند. او در صحبتهایش گفت: شما به همه خواسته هایتان رسیدید و در جنگ پیروز شدید. از شما می خواهم که وقتی به ایران رفتید به مسئولانتان بگویید که به فکر ما باشند و به ما کمک کنند. آن وقت، من فهمیدم که کار امام بر اساس مصلحت بوده و پیروز جنگ ما بوده ایم و همیشه پیروزی در میدان جنگ حاصل نمی شود و پیروزی واقعی همین است که دشمن به ما چنین حرفی بزند و چنین خواسته ای از ما داشته باشد.
[[page 98]]