عیسی نریمیسایی

اگر اینها را بکشید هم به خمینی دشنام نمی دهند

کد : 82242 | تاریخ : 17/06/1395

‏از همان لحظات اول اسارت، یعنی از خطوط جبهه تا وقتی که اسرا را به پادگانها‏
‎[[page 105]]‎‏می بردند، عراقی ها از آنها می خواستند به امام دشنام بدهند، ولی دوستان مقاومت‏‎ ‎‏می کردند. بعضی از دوستان ما هم می گفتند: شما چطور به رئیس جمهورتان دشنام‏‎ ‎‏نمی دهید؛ ما هم به اماممان که مقتدا و رهبر ماست و روحانی پاکی است دشنام‏‎ ‎‏نمی دهیم. از همان لحظات اول اسارت تا زندان استخبارات بغداد و بعد در اردوگاه‏‎ ‎‏موصل، این تقاضای عراقی ها تکرار می شد؛ مثلاً، در زندان بغداد، یک مسئول‏‎ ‎‏بلندمرتبه که از زندان الرشید بغداد آمده بود، وارد زندان شد و به من گفت: به امام ناسزا‏‎ ‎‏بگو! من سکوت کردم. او اصرار کرد و لجاجت ورزید و با کابل یا چوبی که در دستش‏‎ ‎‏بود مرا زد و گفت: من از اینجا نمی روم تا تو به امام ناسزا بگویی! اما بالاخره خسته شد و‏‎ ‎‏چیزی از من نشنید. همراهانش هم وقتی دیدند این شکنجه گر معروف و فرمانده مهم‏‎ ‎‏ارتش عراق نتوانسته از ما حرفی بشنود تعجب کردند. اتفاقاً، یکی از زندانبانها، که چند‏‎ ‎‏روزی بود با ما هم صحبت شده بود و تقریباً با ما دوست شده بود، به فرمانده شان گفت:‏‎ ‎‏اینها اصلاً به خمینی دشنام نمی دهند. شما خودتان را اذیت نکنید. اگر اینها را بکشید هم‏‎ ‎‏به خمینی دشنام نمی دهند. امثال اینها خیلی زیادند که شکنجه گرها هر چه از آنها‏‎ ‎‏می خواهند به امام دشنام بدهند دشنام نمی دهند. اگر می خواهید آنها را بزنید، بزنید؛ اگر‏‎ ‎‏می خواهید بکشید، بکشید؛ و اگر می خواهید رها کنید، رها کنید... . این فرمانده‏‎ ‎‏قسی القلب عراقی وقتی این حرف را از زندانبان شنید، نگاهی با تعجب به من کرد و‏‎ ‎‏گفت: همین طور است؟ پس هیچ کدام از شما به امامتان دشنام نمی دهید؟‏

‏زندانبان ما تأیید کرد و گفت: بر اساس تجربۀ من، از اول تا الآن هر چه اسیر اینجا‏‎ ‎‏آمده به امام دشنام نداده. آنها سخت ترین شکنجه ها را پذیرفته اند و شکنجه های سختی‏‎ ‎‏شده اند و مثل شما افراد بسیاری آمده اند، ولی اینها به تقاضاهایشان ترتیب اثر نداده اند.‏

‏فرمانده نگاهی به من کرد و لگدی زد و زندان را ترک کرد و رفت.‏

‎ ‎

‎[[page 106]]‎

انتهای پیام /*