علی اصغر صالح آبادی

همراهی یا سکوت

کد : 82288 | تاریخ : 17/06/1395

‏وقتی امام رحلت کردند، اصلاً باورمان نمی شد. در یکی از آسایشگاهها، بچه ها در‏‎ ‎‏تلویزیون تصویر حضرت امام را دیده بودند و از این طریق، ما هم از ارتحال امام مطلع‏‎ ‎‏شدیم. بعد از آن، دوستان ما در آسایشگاه از شب تا صبح گریه می کردند و آنقدر‏‎ ‎‏ناراحت بودند که تا ساعت ها کسی با کسی صحبت نمی کرد. بچه ها در گوشه ای کز کرده‏‎ ‎‏بودند و گریه می کردند و اشک می ریختند، یا اگر مجلس قرآن و دعا و مناجاتی برگزار‏‎ ‎‏می شد شرکت می کردند. عراقی ها هم جرأت نمی کردند حرف ناراحت کننده ای به‏‎ ‎‏بچه ها بزنند، چون می دانستند دوستان آزاده در چه حالی هستند و با کوچک ترین‏‎ ‎‏جرقه ای ممکن است انفجاری رخ بدهد و شورشی ایجاد بشود؛ لذا آنها هم یا همراهی‏‎ ‎‏می کردند و حرفهایی در جهت تسلیت خاطر ما می زدند یا حداقل سکوت می کردند. ‏

‏عشق به امام اختصاص به ایرانی ها نداشت، بلکه کسانی که در مقابل امام بودند پس‏
‎[[page 137]]‎‏از شناخت امام عاشق امام شده و به خاطر این عشق حاضر به تحمل شکنجه بودند.‏‎ ‎‏اواخر اسارت، ما را به زندان بغداد منتقل کردند و در آنجا با گروهی مواجه شدیم که به‏‎ ‎‏توّابین مشهور بودند. آنها عراقی هایی بودند که در جنگ به اسارت نیروهای ایران‏‎ ‎‏درآمده بودند و بعد توبه کرده بودند و علیه خود عراق وارد جنگ شده بودند و در قالب‏‎ ‎‏سپاه بدر نیروهای ایرانی را یاری می کردند. بعضی از آنها دوباره اسیر شده بودند و در‏‎ ‎‏آن زندان پیش ما بودند. یک روز که اینها مشغول خواندن زیارت عاشورا بودند، سربازان‏‎ ‎‏اردوگاه به آنها حمله کردند و آنها را مورد ضرب و شتم قرار دادند و به شدت شکنجه‏‎ ‎‏کردند و ما از صدای ناله های آنها شدیداً متأثر شده بودیم. عراقی ها در حین شکنجه به‏‎ ‎‏آنان می گفتند: حالا خمینی کجاست تا به دادتان برسد؟ این جریان پس از ارتحال امام بود‏‎ ‎‏آنها زیر شکنجه نمی توانستند چیزی بگویند؛ ولی می شود گفت روح امام(س)؛ ناظر بر‏‎ ‎‏این اعمال بود و چه بسا دعای امام شامل حال آن افراد می شد.‏

‏موقع بازگشت به ایران، وقتی دوستان ما فیلم رحلت امام را دیدند، در همان فرودگاه‏‎ ‎‏شیون و گریه و زاری به پا کردند و بعد که به مرقد امام مشرف شدیم، آن جا هم دوستان‏‎ ‎‏واقعاً غوغایی به پا کردند.‏

‎ ‎

‎[[page 138]]‎

انتهای پیام /*