یادم هست بعد از پذیرش قطعنامه، یک روز دوستان متوجه شدند سربازان عراقی نوشته هایی را روی دیوارهای اردوگاه چسبانده اند. معلوم شد کار مأموران سیاسی استخبارات عراق است که مطالبی علیه حضرت امام می نوشتند و کارهای سیاسی می کردند. آنها در جنگ ما را تجاوزگر نامیده بودند و شعارهایی علیه حضرت امام روی دیوارها نصب کرده بودند. دوستان بلافاصله معترض شدند و همه با هم صحبت کردند که چه کار باید بکنیم؟ در نهایت، به این نتیجه رسیدند که اعتراض خودشان را به نحوی به عراقی ها نشان بدهند. وقتی ظهر شد و عراقی ها آمار گرفتند و گفتند: بروید داخل! هیچ کس از جایش بلند نشد و همه سر جایشان نشستند. هر چه عراقی ها سر و صدا کردند فایده ای نکرد. آن شب، یکی از بچه ها به عنوان نماینده رفت و گفت: چرا چنین مطالبی را نوشته اید؟ آنها هم بلافاصله اخبار را به مقامات بالاتر منتقل کردند و خیلی نگران این اقدام سازمان یافته اسرا بودند. اصلاً باورشان نمی شد این قدر سازمان یافته عکس العملی نسبت به آن اعلامیه ها صورت گیرد و برایشان این سؤال پیش آمده بود که چرا هیچ کس ساز مخالف نمی زند و همگی حرف یکدیگر را گوش می دهند تا تصمیماتشان عملی شود؟ خلاصه، فرماندهانشان آمدند و قول دادند مسأله را بررسی کنند و از دوستان خواستند به اعتصاب پایان بدهند. ما هم پذیرفتیم. البته، بعدها بعضی
[[page 139]]از دوستان را به خاطر همین کار به دادگاههای نظامی بردند و محاکمه کردند. با این حال، عکس العمل دوستان باعث می شد عراقی ها نتوانند هر کاری می خواهند انجام دهند. ما فقط اسیر بودیم، یعنی در محلی بودیم که یک دیوار به دورمان کشیده شده بود، ولی هنوز آنقدر قدرت داشتیم که در مسائل مهم با آنها به مقابله برخیزیم و ذلت و خواری را نپذیریم. به عبارت دیگر ما اسیر دشمن شده بودیم، ولی تسلیم دشمن نشده بودیم.
[[page 140]]