جهانگیر صفری

مقاومت تا آستانۀ مرگ

کد : 82340 | تاریخ : 17/06/1395

‏زمانی که ما در اردوگاه موصل یک بودیم، تعدادی از اسرای اردوگاه رمادیه را به آنجا‏‎ ‎‏منتقل کردند. در میان آنها، اسیری بود که به شدت زخمی و مجروح شده بود و تمام بدن‏‎ ‎‏او مثل لبو قرمز شده و سرش هم کبود شده بود. وقتی ما از بچه ها پرسیدیم برای او چه‏‎ ‎‏اتفاقی افتاده، بچه ها گفتند: عراقی ها به او گفتند به امام توهین کن، ولی او این کار را نکرد.‏‎ ‎‏برعکس، اعتراض کرد و گفت: آیا شما دوست دارید کسی به رهبرتان توهین کند و اگر به‏‎ ‎‏شما بگویند به رهبرتان اهانت کنید، این کار را می کنید؟ آنها هم عصبانی شدند و او را‏‎ ‎‏شکنجه کردند و با کابل به جان او افتادند و او را به این روز انداختند. البته کابلهایی که‏‎ ‎‏عراقی ها داشتند کابل معمولی نبود، کابلهایی بود که مخصوص شکنجه بود و سر آن هم‏‎ ‎‏یک گره داشت. ‏

‏بعضی از عراقی ها که به امام علاقه داشتند، بعضی مواقع مخفیانه نزد اسرا می آمدند‏‎ ‎‏و علاقه خود را به امام ابراز می کردند. یکی از دوستان آزاده، که همدوره ما بود، اینطور‏‎ ‎‏تعریف می کرد: زمانی که اسیر شدم، در جیبم یک عکس امام داشتم که سعی می کردم‏‎ ‎‏آن را پنهان کنم، ولی نتوانستم و عراقی ها متوجه آن عکس شدند و آن را از من گرفتند.‏‎ ‎‏من فکر کردم حتماً می خواهند عکس را پاره کنند، ولی با کمال تعجب دیدم آن عراقی که‏‎ ‎‏عکس را از من گرفته بود آن را برداشت و بوسید و بر چشمانش گذاشت. ‏

‏به طور کلی، مواردی پیش می آمد که عراقی ها به امام ابراز علاقه می کردند؛ آن هم‏‎ ‎‏با کمال دقت و رعایت مسائل امنیتی و مخفی نگه داشتن این ارادت، هم از دوستان‏‎ ‎‏عراقی خود و هم از برخی نیروهای نامطمئن و خائن ایرانی. ‏

‎ ‎

‎[[page 172]]‎

انتهای پیام /*