ما یک هفته در سلولی در وزارت جنگ عراق زندانی بودیم (در بخش استخبارات) و عراقی ها از ما فقط یک خواسته داشتند؛ می گفتند روزی که به امام جسارت کنید شما را آزاد می کنیم. حتی بعضی وقتها افسر عراقی می گفت: ما همۀ اسرا را می آوریم اینجا و به محض اینکه به امام جسارت کردند آنها را از این سلول به اردوگاه می فرستیم. یادم هست آنها یک هفته این برنامه را ادامه دادند. آنها هر شب ما را از سلولی که در آن بودیم بیرون می بردند و در راهرویی که دو طرفش ساختمان چند طبقه ای بود می زدند؛ مثلاً ساعت یک شب شروع می کردند و گاه تا اذان صبح می زدند. صدای شیون و فریاد رفقای آزاده بلند بود، اما احدی به حضرت امام جسارت نمی کرد و من به یاد ندارم کسی به حضرت امام جسارت کرده باشد.
[[page 184]]