حبیب الله‌ معصوم

تلخ تر از رحلت پدر

کد : 82379 | تاریخ : 17/06/1395

‏حال و روز بچه ها در آن روزها، واقعاً غیر قابل توصیف است. تا ده روز بعد بچه ها‏‎ ‎‏نتوانستند لب به غذا بزنند و هیچ کس سر سفره غذا حاضر نمی شد. همه زیر پتو‏‎ ‎‏می رفتند و شدیداً گریه می کردند. وقتی هم که با اصرار دوستان را دعوت می کردیم غذا‏‎ ‎‏بخورند و می گفتیم: آقا، بیایید غذا بخورید، مریض می شوید، ضعف می کنید؛ باز اگر‏‎ ‎‏یکی از دوستان بغضش می ترکید و ناخودآگاه اشکش جاری می شد، بقیه هم همین حال‏‎ ‎‏را پیدا می کردند و باز وضعیت اول پیش می آمد. من وقتی خبر رحلت پدرم را شنیدم، به‏‎ ‎‏راحتی این مصیبت را تحمل کردم و  خیلی برایم رنج آور نبود، در حالی که پدرم هم‏‎ ‎‏خیلی مرد باایمان و شریفی بود؛ ولی با شنیدن خبر رحلت امام، اصلاً احوالم غیر قابل‏‎ ‎‏توصیف بود و به شدت ناراحت بودم و خاطر رنجوری داشتم. همه بچه ها وضعیتی‏‎ ‎‏داشتند که زبان از توصیف آن قاصر است.‏

‏زمانی که در عراق بودم، طبع شعر پیدا کرده بودم و برای امام هم شعر می گفتم، ولی‏‎ ‎‏این اشعار به خاطر مسائل امنیتی اغلب معدوم می شد. به همین خاطر، الآن مقدار کمی از‏‎ ‎‏آنها باقی مانده است.‏

‎ ‎

‎ ‎

‎[[page 194]]‎

انتهای پیام /*