عبدالکریم مازندرانی

ستوان روشنفکر و عصبانی

کد : 82422 | تاریخ : 17/06/1395

‏یک ستوان عراقی به نام ستوان حسن بود که قبلاً هم گفتم با ما بسیار بحث می کرد که‏‎ ‎‏چرا شما مرگ بر امام نمی گویید؟ و باید بگویید مرگ بر امام! و چون ما نمی گفتیم بسیار‏‎ ‎‏عصبانی می شد. او از هر راهی که بلد بود با ما بحث می کرد. البته، بحثمان صوری بود.‏‎ ‎‏در واقع، او می خواست ما این کار را انجام دهیم، ولی می خواست چهره روشنفکرانه ای‏‎ ‎‏به بحث خود بدهد؛ اما بالاخره عصبانی شد و با گلوله با ما طرف شد که یکی از بچه ها‏‎ ‎‏در نهایت به شهادت رسید. این ستوان آدم خوبی نبود، ولی ظاهراً روحیه روشنفکری‏‎ ‎‏داشت. او خیلی عصبانی بود و نمی توانست مسأله را بفهمد. برای همین، از اینهمه‏‎ ‎‏اعتقادی که بسیجیها و نیروهای سپاه و دوستان به امام داشتند، حیران می ماند. این مسأله‏‎ ‎‏واقعاً برای عراقی ها حل شدنی نبود و من فکر می کنم اینها به فکر آینده خودشان بودند.‏‎ ‎‏چون به قول خودشان «اگر خمینی رحلت کرد، خمینی های دیگر در راه بودند»، و آنها با‏‎ ‎‏این خیل عظیم خمینی ها نمی توانستند مقابله کنند. لذا نابودی نظام خودشان را در آینده‏‎ ‎‏می دیدند. می دیدند که اگر این فکر و ارزشهایی که امام خمینی(س) به جا گذاشته از بین‏‎ ‎‏نرود، آنها را تهدید می کند و بعثیها به شدت از این جریان می ترسیدند.‏

‎ ‎

‎[[page 235]]‎

انتهای پیام /*