یادم هست یکی از عراقی ها برای اینکه خودشیرینی کند و بگوید من مسئول قسمت سربازها هستم و این قسمت به حرف من گوش می دهند، یکی از اسیرهای سرباز را بیرون آورد تا به امام توهین کند، ولی او اهانت نکرد. او هم خیلی تعجب کرد که چرا فردی که همیشه از او حساب می برده این بار در مقابل او ایستاده و به امام توهین نمی کند؛ لذا این اسیر ایرانی را به قدری شدید زد که از هوش رفت.
البته، به طور کلی بچه ها با اینکه تحت فشار بودند و در معرض شکنجه و اذیت و آزار قرار می گرفتند، هیچ وقت به امام و به راهی که در پیش گرفته بودند بی تفاوت نمی شدند. علاوه بر این، اعتقاد و ارادتشان به جایی رسیده بود که هیچ کس حاضر نمی شد اسم حضرت امام را بدون احترام ببرد یا اینکه فقط بگوید امام، بلکه همیشه می گفتند: حضرت امام. این موضوع سبب شده بود که عراقی ها حساس شوند و حسادت کنند؛ لذا بچه ها را بیشتر می زدند و آزار می دادند.
[[page 253]]