مصطفی محمدی نجف آبادی

داستان آیۀ نبأ

کد : 82454 | تاریخ : 17/06/1395

‏یادم هست یکی از عراقی ها رفته بود پشت پنجره یکی از آسایشگاهها و گفته بود:‏‎ ‎‏خمینی مرد! خمینی مرد! بلند شوید شادی کنید! یکی از اسرای روحانی به نام آقای‏‎ ‎‏اصغری نژاد که اهل رفسنجان بود ـ ایشان بعدها به خاطر همین قضیه که تعریف می کنم‏‎ ‎‏به حسن گالیله معروف شد ـ شجاعانه و قاطعانه بلند شده بود و جوابش را داده بود. به‏‎ ‎‏این صورت که تا او گفته بود امام فوت کرده، ایشان آیه نبأ را خوانده بود که می فرماید: ‏یَا‎ ‎أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ‎[1]‎‏. آن‏‎ ‎‏عراقی که از این جواب خیلی عصبانی شده بود، از شدت عصبانیت کابلش را از پنجره‏‎ ‎‏به طرف آقای اصغری نژاد پرتاب کرده بود و در آسایشگاه را باز کرده بود و این اسیر را با‏‎ ‎‏کابل و مشت و لگد آنقدر زده بود تا خودش خسته شده بود. بعد، بقیه عراقی ها را صدا‏‎ ‎‏کرده بود و چهار ـ پنج نفری به جان این بنده خدا افتاده بودند که چرا این آیه را خواندی و‏‎ ‎‏این جواب را دادی؟ بعد، او را بیرون آسایشگاه بردند و پشت دیوار آسایشگاه آنقدر‏‎ ‎‏زدند که بیهوش شد و از شدت ضربات، از سر تا پایش خون می ریخت. بعد از اینکه‏‎ ‎‏خسته شدند و آن بنده خدا هم بیهوش روی زمین افتاد، در آسایشگاه را باز کردند و دو‏‎ ‎‏نفر از بچه ها را صدا کردند که بیایید او را ببرید. دو ـ سه نفر از بچه ها هم جسم بیهوش او‏‎ ‎‏را به داخل آسایشگاه کشیدند و شروع به مداوای او کردند. عراقی ها هنوز خشمگین‏‎ ‎‏بودند و از پشت پنجره تهدید می کردند و می گفتند: باچر! باچر! یعنی فردا حسابت را‏‎ ‎‏می رسیم. خلاصه، آن شب با سختی بسیاری گذشت و یکی از شبهای بسیار سخت‏‎ ‎‏اسارت بود.‏

‎ ‎

‎[[page 256]]‎

  • )) حجرات /  6.

انتهای پیام /*