یک روز صبح که امام روی صندلی نشسته بودند، دیدند، چراغ دفتر آقای رسولی و یک چراغ هم پشت حیاط منزل امام، اطراف منزل حاج احمد آقا روشن بود. امام به من که
[[page 127]]کنار ایشان ایستاده بودم فرمودند که بیا جلو، نزدیک ایشان که رسیدم با عصبانیت به من فرمودند: در منزل من و فعل حرام؟! در منزل من و اسراف؟! من که مثل بید می لرزیدم عرض کردم آقا چه شده؟ فرمودند: چند مرتبه باید بگویم این چراغها را خاموش کنید؛ مگر شما نمی دانید که اسراف حرام است؟
[[page 128]]