فصل دوم: ویژگیهای اجتماعی

گریۀ امام

کد : 82997 | تاریخ : 08/06/1395

‏به یاد دارم که در شهری سخنرانی داشتم(شاید تبریز بود)، بعد از پایان سخنرانی‏‎ ‎‏همینکه خواستم سوار ماشین شوم، دیدم خانمی پشت سر پاسدارها خطاب به من‏‎ ‎‏حرف می زند، گفتم راه را باز کنید تا ببینم این خانم چه کار دارد، جلو آمد و گفت: «از‏‎ ‎‏قول من به امام بگویید، بچه ام اسیر دشمن بود و اخیراً مطلع شدم که او را شهید کرده اند‏‎ ‎‏به امام بگویید فدای سرتان، شما زنده باشید، من حاضرم بچه های دیگرم نیز در راه شما‏‎ ‎‏شهید شوند» من به تهران آمدم خدمت امام رسیدم؛ ولی فراموش کردم این پیغام را به‏‎ ‎‏ایشان بگویم بعد که بیرون آمدم، سفارش آن مادر شهید به ذهنم آمد، برگشتم و مجدداً‏‎ ‎‏خدمت امام رسیدم و آنچه را که آن خانم گفته بود برای ایشان نقل کردم، بلافاصله دیدم‏‎ ‎‏آنچنان چهرۀ امام در هم رفت و آنچنان اشک از چشم ایشان فرو ریخت که قلب مرا‏‎ ‎‏سخت فشرد.‏‎[1]‎

‎ ‎

‎[[page 186]]‎

  • )) حضرت آیت الله خامنه ای؛ خاطرات و حکایتها؛ ج 3، ص10.

انتهای پیام /*