دکتر مصدق در جواب نامه آیت الله کاشانی که وضعیت خطیر و شرایط مملکت را در نامه اش نوشته بود، می نویسد: من به نیروی ملت مستظهرم؛ یعنی پشتیبانی نسبت به این نیرو ها دارم. این در حالی بود که نیروی ملتی وجود نداشت. او این گونه فکر می کرد که مردم طرفدارش هستند و خطر را احساس نکرد.
شاه فرمان نخست وزیری سپهبد زاهدی را صادر کرد و آن را توسط سرهنگ نصیری فرستاد. فرمان عزل مصدق را هم شبانه به او ابلاغ می کنند. در بین راه نصیری را می گیرند و به زندان می برند. شاه به این مناسبت ها و این که دقیقا نمی دانم چه گفتگوها و جریاناتی پیش آمده بود از ایران خارج می شود و به عراق رفته، از آن جا به کویت و ایتالیا می رود. سفر شاه چند روزی بیشتر طول نکشید. 25 مرداد رفت و 28 مرداد کودتا شد و یکی دو روز بعد شاه برگشت. در غیاب شاه دکتر فاطمی به کاخ سعدآباد رفت و آن را مهر و موم کرد. بعد جلوی مجلس آمد و صحبت تند و شدیدی علیه شاه کرد. قبلا هم چند تا از روزنامه ها خیلی حمله می کردند. پس از اقدام فاطمی جریانات دیگری هم رخ داد که یکی از آن ها تظاهرات و راهپیمایی های بزرگ و و سیع حزب توده بود که شعار می دادند «پیروز باد ملت / بر شاه ننگ و ذلّت» خیابان ها زیر پایشان می لرزید. تمام سطح شهر را گرفته بودند و مردم هم با دیدن این تظاهرات و رفتن شاه می گفتند اینجا صد در صد کمونیستی شد. ایران هم به پشت پرده آهنین رفت
[[page 62]]و به یکی از اقمار شوروی تبدیل شد. این امر نزدیک به تحقق بود؛ یعنی همه میگفتند هیچ تغییری در این قسمت نمی تواند باشد مگر این که معجزه ای باشد و دوام حکومت دکتر مصدق به دلیل این همه کشمکش، ناهنجاری، اختلافات، نا امنی و شرایط نامساعد غیر ممکن است. همه از حاکمیت شوروی ترس داشتند و از بیخدایی و بی دینی آن ها و ضدیتشان با دین در هراس بودند. مخصوصا از آن چه که در زمان استالین شنیده بودند که روحانیون را نگهبان سحر و افسون می نامیدند، ترس داشتند. یک چنین ترس و وحشت هایی مانع از آن شده بود که مردم بیایند و از دولت وقت حمایت بکنند و یا علیه زاهدی از خودشان حرکتی نشان دهند. این موضوعات باعث شد که مردم در کودتای 28 مرداد حرکتی نکردند.
شب قبل از کودتای 28 مرداد گروهی از چپی ها و توده ای ها به میدان شاه آمده بودند. آنها کاشی های اطراف میدان شاه را می شکستند و درگیری و زد و خورد با جاهل ها و مردم از آن جا آغاز شد. فردا صبح هم گروهی از جاهل ها و گردن کلفت ها از میدان شاه راه افتادند و به میدان بهارستان رفتند و دفتر روزنامه باختر امروز را آتش زدند. زاهدی هم به طرف رادیو و تلویزیون حرکت کرد. آن جا سوار تانک شد و صحبت کرد. زد و خورد شدیدی صورت گرفت و عده زیادی هم کشته شدند. خانه دکتر مصدق را هم به گلوله تانک بستند و خودش از پشت بام با چند نفر دیگر فرار کرد. حکومت زاهدی تا عصر روز 28 مرداد تحکیم شد و تسلط یافت. شاه هم به تمام نیروهای نظامی دستور داده بود تا از دستورات و فرامین زاهدی تبعیت و پیروی کنند. در سطح شهر هم کامیون های ارتشی، نظامیان (با لباس نظامی و لباس مردم عادی) و جاهل ها جمع شده بودند و شعار جاوید شاه، سر می دادند.
یادم هست حتی یک بنگاه باربری به نام بنگاه مصدق بود، پس از استقرار زاهدی نام آن بنگاه را به بنگاه زاهدی تغییر دادند.
[[page 63]]