فصل دوم / خاطرات هاشم امانی

اعدام انقلابی حسنعلی منصور و بازتاب آن

کد : 88470 | تاریخ : 07/06/1395

‏هفدهم رمضان همان سال بود که حمله کردند و درِ مسجد را بستند. سرهنگ طاهری ‏‎ ‎‏فرمانده بود؛ به مردم حمله کردند و در مسجد درگیری ایجاد شد. عده ‌ای را گرفته و ‏‎ ‎‏بازداشت کردند. فردای آن روز، صبح اول بهمن، مرحوم شهید بخارایی توانسته بود ‏‎ ‎‏حسنعلی منصور را جلوی مجلس ترور کند. این خبر مثل بمب در شهر ترکید. برای ‏‎ ‎‏حکومت خیلی غیر منتظره بود. بخارایی و چند تن از دوستانش بازداشت شدند و این ‏‎ ‎‏بازداشت ‌ها به تدریج به بازداشت من منتهی شد. صبح روز نهم بهمن با فردی پشت ‏‎ ‎‏کارخانه برق قرار داشتم. یا تلفنم کنترل شده یا از ناحیه دیگری ماموران سازمان امنیت ‏‎ ‎‏مطلع شده آن محل را محاصره کرده بودند. من بازداشت شدم. مرا به اطلاعات شهربانی ‏‎ ‎‏بردند. پس از من رفقای دیگر از جمله مرحوم عراقی را بازداشت کردند. سیزده نفر ‏‎ ‎
‎[[page 77]]‎‏شدیم و برایمان پرونده تشکیل دادند و به دادگاه فرستادند. مراحل بازجویی را آرام آرام ‏‎ ‎‏می‌ گذراندیم. تحت مراقبت شدید بودیم. از همان روز اولِ دستگیری شبانه روز بالای ‏‎ ‎‏سرِمان مامور گذاشته بودند. نصف شب ما را به بازجویی و بازپرسی می ‌بردند. این ‏‎ ‎‏مسائل تا دادگاه اول و دوم ادامه داشت. در دادگاه اول چهار نفر محکوم شدند. این ‏‎ ‎‏چهار نفر پس از دادگاه دوم اعدام شدند. در دادگاه دوم که به ریاست فردی عرب زبان ‏‎ ‎‏به نام احمد بهگون تشکیل شد، تعداد محکومان به شش نفر رسید؛ یعنی من و آقای ‏‎ ‎‏عراقی هم اضافه شدیم. برادران در طول محاکمات خود هیچ‌ گونه اظهار ندامت و ‏‎ ‎‏پشیمانی نمی ‌کردند. رفتارهای ضد اسلامی حکومت را تشریح می ‌کردند و این که ‏‎ ‎‏خودشان با شهامت و مقاومت به انجام چنین کاری مصمم بودند. در دادگاه دوم من و ‏‎ ‎‏عراقی هم به اعدام محکوم شدیم. ما حتی نمی ‌خواستیم برای این حکم، در خواست ‏‎ ‎‏فرجام هم بدهیم ولی طولی نکشید که گفتند این حکم از نظر شرعی درست نیست. ‏‎ ‎‏قبل از اتمام مهلت ده روزه فرجام من و عراقی ما را از این حکم مستثنی کردند. شاید ‏‎ ‎‏این فکر را می ‌کردند که اعدام کردن شش نفر با اعتراضات علما روبرو خواهد شد. ‏‎ ‎‏فردای آن شب ما را به زندان قصر بردند و هر کدام را در بندی به صورت متفرق در ‏‎ ‎‏زندان عادی زندانی کردند. می ‌گفتند: این ‌ها قاتل عادی هستند و کارشان سیاسی نیست بلکه یک قتل شخصی است. نزدیک یک سال در زندان عمومی بودیم و بعد به زندان ‏‎ ‎‏معروف به زندان شماره 3 منتقل شدیم. در آن زندان افراد سیاسی و تعدادی از ‏‎ ‎‏کمونیست‌ ها بودند. در طول دوره محکومیت در زندان حوادث زیادی اتفاق افتاد. آن ‏‎ ‎‏سال ‌ها گذشت تا این که در 19 آذر 1357به مناسبت فضای باز سیاسی از زندان آزاد ‏‎ ‎‏شدیم. رژیم فکر می ‌کرد جریان مخالفت ‌های مسلحانه ‌ای در خارج وجود ندارد و تمام ‏‎ ‎‏کسانی که کار سیاسی می‌کنند توسط سازمان امنیت شناسایی شده‌ اند، از طرفی از خارج کشور هم به رژیم فشار آمده بود و آن ‌ها می ‌خواستند بگویند که ما زندانی سیاسی نداریم بنابر این بقیه دوستان از جمله آقای عراقی، انواری، عسگر اولادی و... در ششم بهمن همان سال آزاد شدند.‏

[[page 78]]

انتهای پیام /*