فصل چهارم / خاطرات اکبر حسینی صالحی

مردانگی طیب و اسماعیل رضایی تا پای شهادت

کد : 88502 | تاریخ : 07/06/1395

‏اینها در روزنامه ها اعلام کردند که طیب حاج رضایی از خمینی پول گرفته و نفری پنج ‏‎ ‎‏تومان به مردم داده و مردم را کشانده به خیابان‌ ها و این پول هم جمال عبدالناصر از ‏‎ ‎‏مصر فرستاده برای خمینی. یک همچین چیزهایی برای خودشان درست کرده بودند. ‏‎ ‎‏محاکماتی که اینها داشتند خیلی سر و صدا کرد. یک روز به طیب حاج رضایی و حاج ‏‎ ‎‏اسماعیل رضایی گفته بودند که شما بیایید، مصاحبه کنید و بگویید که آره ما پول ‏‎ ‎‏گرفتیم و...‏

‏واقعا این که همیشه می ‌گویند طیب حر شد و آزاد مرد بود، آمد گفتش من با پسر ‏‎ ‎‏پیغمبر در نمی ‌افتم، من با دینم بازی نمی ‌کنم. تا حالا هر مسئله ای داشتم، این جریان، ‏‎ ‎‏جریان اسلامی است و آزادانه ایستاد و تا آخر هم پای حرفش ایستاد. یادم است یک ‏‎ ‎‏روز پنج شنبه بود، روزنامه ها که بعد از ظهر در آمد، دیدیم که کیهان و اطلاعات، ‏‎ ‎‏نوشته اند، سحرگاه هفته آینده طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی تیرباران ‏‎ ‎‏می‌ شوند. مرحوم فومنی چون خیلی این حاج اسماعیل رضایی را که جزو ‏‎ ‎‏دست ‌اندرکارهای مسجد و مدرسه بود، دوست داشت به خاطر ایشان دست به کار شد ‏‎ ‎‏که دسترسی به جایی پیدا نکرد. ایشان با همه مبارزاتی که در طول عمرش داشت، ‏‎ ‎‏گفت یکی حاضر بشود مرا به یک طریقی ببرد پیش شاه، من دست شاه را ماچ کنم که ‏‎ ‎
‎[[page 127]]‎‏از جان این دو نفر بگذرد. به خاطر جان دو نفر مبارز می‌ خواست از خودش این جوری ‏‎ ‎‏مایه بگذارد که دستگاه هم فهمیده بود. خلاصه راه نداده بودند. ما می ‌دانستیم که دیگر ‏‎ ‎‏شب شنبه کار تمام است. این خبر را هم درست زمانی اعلام کردند که کسی دسترسی به جایی نداشته باشد. صبح شنبه خبر دادند که این دو نفر را تیرباران کردند و آوردند مسگر آباد، خیابان خاوران. من با مرحوم فومنی رفتیم تو غسال خانه ای که توی ‏‎ ‎‏مسگر آباد بود. جسد طیب و حاج اسماعیل رضایی را برای غسل دادن و کفن و دفن ‏‎ ‎‏آوردند. من یادم است وقتی آنجا ایستاده بودیم، اینها را می ‌شستند. حالا طیب بدنش ‏‎ ‎‏یک خرده قوی بود ولی حاج اسماعیل رضایی خیلی نحیف بود. آن موقع هم اعدامی‌ ها‏‎ ‎‏را موقع تیر باران با طناب به تیرهای چوبی می ‌بستند، که من عکسش را هنوز از آن ‏‎ ‎‏موقع دارم. عرض کنم با این مسلسل های برنو زده بودند. فشنگ برنو هم یک جوری ‏‎ ‎‏است که وقتی از این ور می ‌خورد از آن ور دهن باز می ‌کند. که هر چه خواستند حاج ‏‎ ‎‏اسماعیل رضایی را غسل بدهند این خونابه می ‌زد بیرون.‏

‎[[page 128]]‎

انتهای پیام /*