فصل چهارم / خاطرات اکبر حسینی صالحی

متواری شدن سید علی اندرزگو

کد : 88506 | تاریخ : 07/06/1395

‏ماموران مستقیم فقط بخارایی را هدف گرفته بودند و دنبال ایشان می‌ دویدند. و بخارایی ‏‎ ‎‏را طرف ‌های مدرسه شهید مطهری می‌ گیرند. بقیه هم متواری می ‌شوند. فردای آن روز ‏‎ ‎‏دیدیم مرحوم شهید اندرزگو آمد مغازه پدر ما، به او گفتم که سید کار خودتان را‏‎ ‎‏کردید! گفت حاج اکبر من دیگر می‌ خواهم بروم وضعم خطرناک است. آمدم فقط با‏‎ ‎‏شما خداحافظی کنم. بعد گفت که مرا دیگر نمی‌ بینی، فعلا من باید بروم یک جا مخفی ‏‎ ‎‏بشوم. تا ببینم چه می ‌شود. از فردای آن روز خلاصه ساواک دست به کار می ‌شود و از ‏‎ ‎‏شاخه شورای مرکزی م‏‏و‏‏تلفه، تقریبا 50-60 در صد آنها را خلاصه از این ور آن ور ‏‎ ‎‏می ‌گیرند. یک نمونه اش تو کوچه غریبان که منزل مسکونی حاج صادق امانی بود اتفاق ‏‎ ‎‏افتاد که می ‌ریزند منزل ایشان. لای دیوار‌هایی که ایشان اسلحه ها را جاسازی کرده ‏‎ ‎‏بودند، با آن دستگاه‌ هایی که داشتند می ‌روند از لای دیوار در می ‌آورند. تعداد زیادی تو ‏‎ ‎‏روزنامه ها عکسشان را انداخته بودند، دستگیر می ‌شوند. از جمله آقای عسگراولادی، ‏‎ ‎‏شهید عراقی، خود حاج صادق امانی، همه را می‌ گیرند، غیر از شهید اندرزگو که متواری ‏‎ ‎‏می‌ شود. محاکمه اینها طولانی بود و چند ماهی طول کشید. دو سه ماهی که از این ‏‎ ‎‏واقعه گذشت، یک روز دیدیم که در مغازه پدرمان یک آقای شیخی آمد با یک عینک ‏‎ ‎‏دودی. بعد عینکش را برداشت و گفت: که سلام علیکم، من سید علی هستم. گفتم ا، ‏‎ ‎‏عمامه سفید گذاشتی چرا اینجوری شدی؟ گفت من از حالا به بعد شیخ عباس تهرانی‏‎ ‎‏هستم، و دیگر سید علی اندرزگو نیستم. دیگر یک مدتی ایشان، با همین لباس رفت و ‏‎ ‎‏آمد می‌ کرد، تهران و شهرستانها می‌ رفت و می ‌آمد و همان کارهای مسلحانه را داشت.‏

‎ ‎

[[page 132]]

انتهای پیام /*