خانم ثقفی
در ایامی که همراه امام (س) در نوفل لوشاتو بودم، یک روز دیدم که خانمی که یک پالتو پوشیده بود و روسری به سر داشت، وارد خانه شد. من هم با اینکه او را نمی شناختم، به خاطر اینکه افراد زیادی نزد امام (س) رفت و آمد می کردند، با او سلام و احوال پرسی و تعارف کردم. او هم نشست.
خانه ای که ما در آنجا داشتیم، چهار اتاق داشت که یکی در اختیار ما بود و سه اتاق دیگر غالباً بسته بودند. حوالی غروب بود که برای امام (س) پیغام فرستادم که زنی با این مشخصات آمده (او از صبح که رسیده دو بار چادر مشکی سر کرده، رفته و برگشته بود.) و گویا قصد دارد شب هم بماند. آیا صلاح می بینید؟ به هر حال در آنجا وضعیت امام (س) و ما، وضعیت خاصی بود و احتمال خطر فراوان بود.
امام(س) هم پاسخ دادند که اشکالی ندارد؛ چرا که مورد اطمینان است و اینگونه بود که از آن تاریخ تا چهار ماه دیگر که ما آنجا بودیم، زنی که خیلی زود فهمیدم خواهر دباغ است، پیش ما ماند و حضورش، برای من خیلی مفید واقع شد؛ چرا که حضرت امام (س) به اضافه مرحوم سید احمد و حسین، ناهار را در منزل صرف می کردند و غالباً هم دیدارکننده داشتند و من برای پذیرایی کاملاً دست تنها بودم و از این لحاظ حضور خواهر دباغ، به عنوان کمک، خیلی ضروری بود.
[[page 195]] چیزی به بازگشت ما به ایران نمانده بود که خواهر دباغ مریض شدند و چون نوفل لوشاتو امکانات چندانی نداشت، او را برای معالجه به پاریس بردند و در آنجا بستری شد و مرحوم سید احمد به عیادتش می رفت، ولی من اصلاً نتوانستم بروم. چون لحظه حرکت فرا رسید و امام (س) و مردان دیگر با یک هواپیما راهی ایران شدند و 24 ساعت دیگر، همان هواپیما برگشت و من را به همراه زنانی دیگر، به ایران برد. بنابراین من فرصت نکردم به عیادت خواهر دباغ بروم و اینکه بیماری اش چه بود، الآن یادم نیست، گویا پایش دررفته بود و آن را گچ گرفته بودند.چند روز دیگر هم که از بیمارستان مرخص شد، به ایران آمد و به منزلش رفت. به هر حال در منزل هم چشم انتظاران زیادی داشت؛ چرا که عائله اش اعم از دخترها و دامادها و پسرش زیاد بود.
برای من هم خانه ای در خیابان دولت تهیه کردند و من تا نه ماه در درّوس بودم. البته زنهایی که با من از فرانسه آمدند، با من به خانه درّوس آمدند ولی به فاصله یکی ـ دو روز بعد، هر یک به سر زندگی و خانه خودشان برگشتند.
من و خواهر دباغ با هم تفاهم کاملی داشتیم و تنها اختلاف بین ما که شاید حتی خنده دار هم باشد دربارۀ خورشت غذاها بود. من دوست داشتم خورشت بی آب باشد و سفت ولی او علاقه داشت که پر آب و شل باشد؛ بنابراین من زیر چراغ خوراک پزی را بالا می کشیدم و او هم که فرصتی پیدا می کرد شعله را پایین می کشید. البته پیش از اقامتمان در فرانسه، مدتی هم در نجف بودیم که خواهر دباغ را آنجا هم دیده بودم که این به بیش از سال 1350 برمی گردد.
یک روز که خانه بودم، برایم پیغام آوردند که دو زن که چادر به سر دارند و از مبارزان فلسطینی می باشند، آمده اند و قصد دارند با حضرت امام (س) ملاقات کنند. من هم آنها را به داخل خانه دعوت و از آنها پذیرایی کردم ولی به یاد ندارم که آیا پیش امام (س) رفتند یا نه؟
خواهر دباغ زن بسیار زرنگ و فعالی بود. غالب کارهای سیاسی اش را در بیرون خانه انجام می داد و گاهی هم برای استراحت به اندرونی می آمد و اگر من در آشپزخانه بودم، در انجام امور آشپزی به من کمک می کرد. در ضمن خیلی هم بانشاط و زبر و زرنگ بود.
[[page 196]]برای انجام کاری که عجله داشت، به سرعت می دوید. منزلی که در آنجا داشتیم، در فاصله بین اندرونی و بیرونی، خیابان مانند ماشین رویی داشت که حیاط محسوب می شد و من بارها دیده بودم که خواهر دباغ وقتی برای انجام کاری فوری می رفت، به سرعت در آنجا می دوید. درباره آن خانه هم که ما در فرانسه ساکنش بودیم شنیده ام که دولت آن کشور، به عنوان خانه ای که متعلق به حضرت امام(س) است، نگاه می کند و تا کنون به آن دست نزده و اعلام کرده که این خانه به امام خمینی (س) تعلق دارد و حالا که خود آن بزرگوار به رحمت خدا پیوسته، به ورثه اش می رسد. مرحوم سید احمد که بار سفر را بست و به لقاء الله پیوست. حسن هم تا به حال به آنجا نرفته است. از این رو، خانه مزبور، فعلاً به وزارت امور خارجه مربوط شده است.
خواهر دباغ، یک زمانی هم که همراه آقای جوادی آملی و یک مرد دیگر که الآن یادم نیست چه کسی بود؛ به عنوان سفیر از طرف امام (س) مأمور شدند که به مسکو و نزد رئیس جمهور شوروی بروند و نامه ای را که در آن امام(س)، گورباچف را به اسلام دعوت کرده بود به او بدهند، که این کار را کردند و چند وقت بعد، جواب آن نامه به زبان روسی به امام (س) رسید و وقتی من از ایشان پرسیدم که گورباچف چه جوابی داده است؟ امام(س) فرمودندکه تعارفات معمول و دیگر هیچ! اصلاً به روی خودش هم نیاورده که ما او را به اسلام دعوت کرده ایم. وقتی مجدداً پرسیدم که جواب نهایی اش چه بود؟ امام (س) پاسخ فرمودند که همان تعارفات! و معلوم بود که چون قبول اسلام نکرده، امام(س) چندان از پاسخ نامه راضی نیست. البته در روسیه از این گروه که خواهر دباغ هم یکی از آنها بود خیلی با احترام پذیرایی کرده بودند و خیلی هم خود گورباچف با عزت و احترام از امام (س) نام برده و سؤالاتی کرده بود؛ اما زمانی که پاسخ نامه را از روسی به فارسی برگرداندند و برای امام(س) خواندند، من پهلوی ایشان نبودم؛ زیرا به هر حال تردد و آمد و شد مردان در آنجا زیاد بود.
اینکه خواهر دباغ به عنوان یک زن از طرف امام(س) انتخاب شد، نشان دهندۀ شایستگی او نسبت به زنان دیگر بود؛ اگر چه در آن زمان زنان زیادی در حوزۀ سیاسی و
[[page 197]]اجتماعی مثل امروز فعالیت نمی کردند. دیگر اینکه مرحوم حاج احمد آقا هم او را پیشنهاد کرده بودند.
اینکه گفته اند حفاظت از بیت امام(س) در پاریس به عهده خواهر دباغ بوده است، نمی تواند اینگونه باشد؛ چرا که به هر حال ایشان در آنجا مهمان بود و اگرچه نزدیک به چهارماه در آنجا سکونت داشت، باز هم مهمان محسوب می شد. اینکه در کارهای خانه به من کمک می کرد، به جای خود، ولی چیز دیگری وجود نداشت. اما خدا خیرش دهد که من را دست تنها نمی گذاشت و دائماً به من کمک می کرد. هیچ گونه پولی را هم از امام(س) یا دیگری، به عنوان انعام یا کمک هزینه قبول نمی کرد؛ چرا که خدمت برای حضرت امام(س) را یک افتخار و نعمت برای خود می دانست که خدا نصیب او کرده بود و از هیچ کوششی فروگذار نمی کرد؛ حتی مواقعی که صاحب خانه ما در پاریس که زنی مهربان بود می آمد و من را به خانۀ خویش یا تفریح می برد، خواهر دباغ در خانه می ماند و به امور داخلی آنجا رسیدگی می کرد.
انسان همواره به هدفی که دارد، می اندیشد و برای رسیدن به آن چه بسا از عزیزترین چیزهایش هم بگذرد و خواهر دباغ این را ثابت می کرد. خواهر دباغ همۀ اینها را پشت سر گذاشته و دنباله رو امام(س)، پا به راهی گذاشته بود که بسیار هم خطرناک بود و جز به هدفش به هیچ چیز نمی اندیشید. میل درونی هر کس، به هر آن چیزی که بیشتر باشد، به سمت آن کشیده می شود؛ حال میل درونی کسی به مال است، دیگری به فرزند است و کسی دیگر به چیز دیگر. میل درونی خواهر دباغ هم، خدمت به امام (س) و فعالیتهای سیاسی بود و پی آن هم رفت. خود حضرت امام(س) هم اوایل اگرچه در قم، یک طلبه بود و مشغول درس و بحث، ولی از آنجاکه اخلاقاً سیاسی بود، پس از واقعۀ کاپیتولاسیون به میدان آمد و تا پیروزی انقلاب از پای ننشست و برای دفاع از حق و حقیقت و آزادگی، سالها مبارزه کرد.
رابطه دیداری من و خواهر دباغ پس از آمدن به ایران کم شد و این طبیعی بود؛ زیرا هر یک بر سر خانه و زندگی خودمان بودیم. از طرفی گرایشها هم متفاوت شده بود و من علی رغم میل باطنی ام کار سیاسی نمی کردم و همین مسأله هم باعث می شد که کمتر همدیگر را ببینیم؛ اما هر وقت همدیگر را دیده ایم، خواهر دباغ اصرار کرده است که
[[page 198]]سری به او بزنم و همیشه به من گفته است: خانم، همدان یادتان نرود!
با شناختی که من از خواهر دباغ پیدا کرده ام، او را انسانی یافته ام که دو خصلت بسیار برجسته دارد. اول اینکه دیانت و دینداری بسیار بادوامی دارد. دومین خصلت و ویژگی بارز و مثال زدنی او تناسب و تطابق عمل او با اسلام و مسائل اخلاقی است؛ یعنی فردی بسیار دیندار و با اخلاق که به رستگاری در دنیا و آخرت می اندیشد؛ در ضمن گذشت بسیار بالایی هم داشتند و این ویژگیها را که برشمردم و چه بسیار خصایل دیگر که همه در وجود اوست، در مدتی که چند ماهی او را از نزدیک دیده ام، یکایک را در وجود او یافته ام. من همیشه برای او آرزوی توفیق می کنم. امام(س) هم به او اعتماد داشت و از او تعریف می کرد. دعای من برای کشور و ملت عزیزمان این است: خدا ایران را برای ایرانیان باقی بگذارد تا نگرانی و صدمه ای به ایران نخورد که ایرانیان از بین می روند.
[[page 199]]
[[page 200]]