اولین برخورد من با حاج خانم مرضیه دباغ، به سالهایی دور برمی گردد؛ یعنی زمانی که من دانش آموزی دبیرستانی بودم و در همین سالها با ایشان برخورد کردم. پس طبیعی است که خاطرات آن سالها، امروزه کمرنگ شده باشند و چیز زیادی در ذهن من باقی نمانده باشد، با این همه، آنچه از این بزرگوار می دانستم این بود که ایشان از شاگردان کوشا و یاران باوفای حضرت آیت الله سعیدی بودند. از آنجا که به خاطر فعالیتهای سیاسی حاج خانم، شرایط برای ایشان سخت شده بود، به جاهای مختلفی مهاجرت می کردند. خاطرم هست در دوران زندانی شدنشان با وجود اینکه هشت فرزند کم سن و سال در منزل داشتند، باز هم به خاطر هدف والایشان ـ که حفظ اسلام و مبارزه با طاغوت بود ـ زندان و غربت را تحمل نمودند. وقتی ایشان دستگیر شدند دختر یکی از بستگان ما که دانشجویی کمونیست بود، با ایشان در زندان قصر هم بند می شود. این دختر تحت تأثیر حاج خانم با قرآن آشنا شده و چنان از شخصیت این بزرگوار متأثر شده بود که بعد از آزادی از زندان به همه می گفت قرآن، دین و تفکر صحیح اسلامی را حاج خانم دباغ به من یاد داد. این دختر که تا پیش از زندانی شدنش قید و بندی را برای بی حجابی نمی شناخت بعد از آزادی اش از زندان به یک خانم محجبه تبدیل شده بود که بعدها هم با پسر شیخ هادی الاسلامی که از مخالفان سرسخت دکتر شریعتی بود و علیه دکتر علی شریعتی مطلب می نوشت، ازدواج کرد. حاج خانم دباغ چه در زمان آزادی و چه در دوران محبوس بودنش در زندان فعالیتهای خود را انجام می دادند و حتی به اندازه
[[page 225]]لحظه ای هم از پای نمی نشستند. بعد از انقلاب هم که سابقه ایشان روشن است. به خاطر دارم ایشان یک سال پس از پیروزی انقلاب یعنی در سال 1358 یک اردوی اعتقادی ـ آموزشی برای نیروهای امور تربیتی آموزش و پرورش تشکیل دادند که خود بنده هم توفیق شرکت در این اردو را داشتم.
[[page 226]]