آقای اصغر نوروزی
من از سالهای قبل از انقلاب با خانم دباغ آشنایی پیدا کردم و این آشنایی، در جلسه های اسلامی، سیاسی، فرهنگی و مذهبی مختلفی ایجاد شد که با ایشان در برپایی اینگونه جلسات همکاری داشتیم. در شهرستان دماوند، جلسه ای داشتیم که ایشان در کنار دیگر دوستان، به عنوان یک زن شاخص اسلامی ـ انقلابی درخشش و برجستگی خاصی داشتند. ما به اتفاق تعدادی از دوستان از جمله خانم دباغ جلساتی با عنوان مرکز فعالیتها و پژوهشهای علمی ـ اسلامی برپا می کردیم و از ایشان دعوت به عمل می آوردیم که به این جلسه تشریف بیاورند و برای خواهران سخنرانی کنند و برنامه ارائه بدهند. من از روزی که خانم دباغ را شناختم، این بزرگوار را یک نیروی انقلابی، پرکار و فعال یافتم که در راه امام و رسالت تبلیغی اسلام، خالصانه فعالیت می کردند و گامهای اساسی برمی داشتند؛ مثلاً روزهایی بود که بنده یا دوستان دیگر، امکان شرکت در جلسه را نداشتیم، در آن صورت خانم دباغ به تنهایی و با وسیله نقلیه شخصی شان خود را به محل جلسه می رساندند و فعالیتهای فرهنگی، سیاسی و مذهبی خود را به بهترین شکل ممکن انجام می دادند. این جلسه از سالهای قبل از1350 برپا شده بود. بعد هم در تهران فعالیتهایی داشتیم که خدمت ایشان هم می رسیدیم. خانم دباغ به واسطه نزدیکی محل سکونتشان با بیت شهید آیت الله سعیدی با ایشان ارتباط داشتند. این ارتباط باعث می شد تا گامهای مؤثری در جهت نشر اطلاعیه های حضرت امام (س) و تبلیغ و توزیع جزوه های ولایت فقیه امام خمینی (س) برداشته شود؛ و خانم دباغ در این رابطه
[[page 263]]به عنوان یک مبلغ شجاع و پرکار مطرح بودند. ایشان با حضور در عرصه های مختلف، سعی داشتند تا به هر شکلی که ممکن بود فعالیتهای انقلابی را دوشادوش مردان انجام دهند. حضور این بزرگوار به نیروهای انقلابی غیرت و حمیت خاصی میبخشید. علاوه براین، ما در این جلسات از کمکهای فکری و عملی شهیدان زنده یاد دکتر باهنر و دکتر مفتح هم بهره مند شدیم و در کارهای تحقیقاتی ـ فرهنگی، بیش از یک سالی در خدمت این دو شهید بودیم. این جلسات تقریباً در هفته دو بار برگزار می شد که جلسۀ خواهران صبح و جلسات برادران بعد از ظهرها بود. خانم دباغ در تمام این برنامه ها، فعال بودند و پس از جلسه هم که به تهران برمی گشتیم، در منزل ایشان جلسه و صحبت داشتیم که ایشان سرانجام در رابطه با همین جلسات و فعالیتها دستگیر شدند و به زندان افتادند.
اینجانب به این دلیل که در دماوند به دنیا آمده ام و این منطقه، زادگاه من محسوب می شود، مدام به آنجا رفت و آمد داشتم و پی برده بودم که مکان بسیار مناسبی برای فعالیتهای انقلابی است. ما در آن مقطع زمانی می دیدیم که فشارهای ساواک و حکومت طاغوت از یک طرف و تحرکات چپیها، لاییکها و گروههای بی تفاوت نسبت به مذهب از سوی دیگر، دست به دست هم داده اند و تلاش سرسام آوری در جهت انحراف جوانان می کنند. چون محیط دماوند جوی بسیار مذهبی بود و مردمانی اصیل داشت، بیشتر فعالیتهای ما در آنجا انجام می شد. در تابستان که بیشتر وقت داشتیم و آنجا ساکن بودیم، جلساتی برگزار می کردیم. از آنجا که دماوند، منطقه ای ییلاقی است، در تابستانها به علت حضور مردم، تهاجم فرهنگی در آنجا بیشتر شکل می گرفت و ما احساس وظیفه می کردیم که نباید بگذاریم جوانهای این منطقه منحرف شوند. در آن مقطع برای این مسأله،برنامه های حساب شده ای داشتیم. معضلاتی را که نباید جامعه به آن مبتلا شود، شناسایی کرده و آن موضوع خاص را موضوع جلسه قرار می دادیم و پیرامون آن صحبت، بحث و تبادل نظر می کردیم. کلاسهای آشنایی با قرآن کریم و زبان عربی بر پا می کردیم؛ همچنین کلاسهایی راجع به مبانی دینی و امام شناسی برقرار کرده بودیم. در آن کلاسها راجع به دیدگاهها، پیامها و اطلاعیه های حضرت امام (س) بحث و گفتگو می کردیم. این کلاسها در شرایط سخت و خفقان آوری برگزار می شد و بالای کوههای دماوند، تشکیلات ساواک قرار داشت. خانم دباغ به تنهایی ماشینی را کرایه کرده و به هر
[[page 264]]ترتیبی که بود در جلسه دماوند حضور پیدا می کردند و بحث و گفتگوی خود را با خانمها ادامه می دادند و اگر ضرورتی پیش می آمد، پاسخگوی مسائل و سؤالات آنها نیز بودند. پس از مدتی که از شروع جلسات گذشته بود، خود آنها هم متوجه شده بودند که دیگر نمی توانند تبلیغات وسیعی داشته باشند؛ زیرا چهره شهر دگرگون شده بود و استقبال مردم از انقلابیون و یاران امام (س) بسیار عالی بود؛ حتی مردم، دیگر برای کسانی که اهل سازش با ساواک بودند و این طرز فکر را در محافل عزاداری محرم، صفر و... بیان می کردند، ارزشی قائل نبودند. دختران و پسران جوان نیز، در نتیجه آن فعالیتهایی که ذکر شد روشن و آگاه شده و پیوستگی آنها با هم بیشتر شده بود. احساس می کردیم آنان مصونیت پیدا کرده اند که در اینجا هم نقش خانم دباغ، بسیار مفید و مؤثر بود. این فعالیتها به طور مستمر ادامه می یافت؛ مگر اینکه برای خانم دباغ یا دیگر دوستان، مشکلی توسط ساواک ایجاد می شد و دستگیر می شدند که در آن صورت، جلسات راکد می ماند و برای مدتی متوقف می شد تا زمانی که دوباره شرایط مهیا شود و مجدداً در یک جا جمع شویم. ما در نشستهای غیر رسمی و دیگر فعالیتها هم از محضر خانم دباغ استفاده می کردیم و از طرف همان جلسه دماوند، با دیگر دوستان هم ارتباط نزدیکی داشتیم، البته بیشتر، از طریق آقای روح الله میرزایی بود که با خانم دباغ ارتباط برقرار می کردیم. حتی هنگامی که خانم دباغ در خارج بودند هم آقای میرزایی واسط بودند و ما را به هم ارتباط می دادند. من و خانم دباغ در دوران نمایندگی مجلس سوم با هم بودیم. ایشان در آن دوره در گروه فعال مجلس بودند و علی رغم همه کسالتها و مشکلاتی که داشتند، با نیرو و توانایی شگفت آور و فوق العاده به فعالیتهایشان ادامه می دادند؛ درست مثل الآن که در انجام وظیفه و مسئولیتشان به هیچ وجه کوتاهی نمی کنند.
خانم دباغ در سخنرانیها و فعالیتهایی که داشتند، سعی می کردند در جهت معرفی چهره اصلی اسلام، تبیین افکار اسلامی و تشریح اهداف انقلاب، ایفای نقش کنند. ایشان در واقع دو نوع شیوه تبلیغی داشتند: یکی اینکه به افراد خاص مثل دانشجویان و جوانان خیلی نزدیک می شدند و هنگامی که فردی را شناسایی می کردند و خانواده او را می شناختند، سعی می کردند به فراخور ظرفیت فکری و اخلاقی آن شخص، به وی خوراک سیاسی بدهند و دیگر اینکه هسته های سیاسی ای تشکیل داده بودند که در
[[page 265]]ضمن آن، فعالیتهای فوق برنامه ای انجام می دادند؛ مثلاً جوانها را در گروههای چهار ـ پنج نفره دسته بندی و به هر گروه کتاب خاصی را معرفی کرده بودند و این گروهها وظیفه داشتند کتابهای مزبور را مطالعه کرده، در جلساتی که بین آنها و خواهر دباغ تشکیل می شد، چکیده و خلاصه ای از آن کتاب را برای همدیگر ارائه کنند و بدین ترتیب بین آنها باب بحث و گفتگو باز می شد.
به یاد دارم که جشنی در منزل خانم دباغ بود که ما هم در آن جشن دعوت داشتیم. بعد از آن مراسم، مأموران ساواک به منزل ایشان حمله کرده، این بزرگوار را دستگیر کردند که خواهر دباغ تا مدتی پس از آن زندانی بودند.
[[page 266]]