فصل اول: در ایران

اهمیت درس امام در نجف

کد : 89351 | تاریخ : 16/08/1395

‏امام در نجف ‏‏درس را شروع می‏‏‌‏‏کنند. بحثی راکه ایشان شروع کردند ‏‎ ‎‏مشکل ترین بحث فقهی خارج ماست برای اینکه ایشان خارج مکاسب را ‏‎ ‎‏انتخاب کردند و بحث مکاسب و بحث تجارت در فقه ما بسیار عمیق و ‏‎ ‎‏یکی از مباحث بسیار مشکل است که اگر یک مرجعی از عهده این درس ‏‎ ‎‏بر بیاید معلوم می شود که در تمام ابواب فقه دارای اعلمیت و ارجحیت ‏‎ ‎‏است. در آغاز افرادی می آمدند و اشکال و اعتراض می کردند و شاید ‏‎ ‎‏هدفشان این بود که امام نتواند جواب بدهد. اما آن ایامی که من هم ‏‎ ‎‏مشرف شده بودم بعضی از آقایان که اشکال می کردند این بود که مثلاً: ‏‎ ‎‏مطلب مرحوم حاج شیخ حسین اصفهانی این است، مطلب مرحوم نائینی ‏‎ ‎‏این است و شما مطلب را به عکس گفتید یا این چنین گفتید. ایشان ‏‎ ‎‏دستش را بالا می زد و کمرش ‏‏را می بستو شروع به جواب داد‏‎ ‎‏نمی کرد. ‏‎ ‎‏طوری پاسخ ‏‏می داد‏‎ ‎‏که اصلاً طرف‏‎ ‎‏مات و مبهوت‏‎ ‎‏می شد که این‏‎ ‎‏کجاست ‏‎ ‎‏و امام کجاست. بالاخره ‏‏معترضین ‏‏فهمیدند که این میدان، میدانی نیست ‏‎ ‎
‎[[page 88]]‎‏که آنها بتوانند عرض اندام بکنند‏‏.‏

‏لازم است عرض کنم که افرادی بودند در نجف فارغ التحصیل بودند ‏‎ ‎‏و عازم ایران بودند؛ یکی از آنهایی که الآن می توانم اسم ببرم آیت‌الله ‏‎ ‎‏راستی بود، ایشان از مدرسین عالی مقام قم هستند. ایشان کتابهایش را ‏‎ ‎‏جمع کرده و بسته بندی کرده بود و اثاث خودش را هم جمع کرده و ‏‎ ‎‏آماده بود که به طرف ایران بیاید. امام که می آیند استقبال می روند و امام ‏‎ ‎‏درس ‏‏را ‏‏که شروع می کنند به درس می رود. هفته دوم که به درس می رود ‏‎ ‎‏می آید در خانه و کارتن ها را باز می کند، کتابها را دوباره روی طاقچه ‏‎ ‎‏می چیند و اثاث خودش را باز می کند، اهل بیتش می گویند‏‏:‏‏ آقا ‏‎ ‎‏می خواستیم ایران برویم چه شد اینها را باز می کنید. ایشان فرموده بودند ‏‎ ‎‏که، من این درس خارج مکاسب را دو دوره پیش مهمترین اساتید نجف ‏‎ ‎‏خواندم، یک دوره در محضر مرحوم آقا میرزا باقر زنجانی که یکی از ‏‎ ‎‏مدرسین عالی مقام بود، منتهی جنبه مرجعیت نداشت فقط جنبه تدریس ‏‎ ‎‏داشت یک دوره هم پیش آیت‏‏الله العظمی خویی خواندم، حالا که درس ‏‎ ‎‏این آقا می روم می بینم یک چیزهای تازه ای دارد، یک مطالبی دارد که آن ‏‎ ‎‏بزرگواران نگفتند، یک دوره هم باید اینجا بنشینم و گوش کنم. لذا از ‏‎ ‎‏رفتن به ایران منصرف می‏‏‌‏‏شود.‏

‏افرادی امثال ایشان زیاد بودند‏‏. آنها‏‏ معمولاً درس را هم می نوشتند ‏‎ ‎‏کما اینکه خود حضرت امام هم بعد از درس منزل می‏‏ رفتند خلاصه‏‎ ‎‏درس ‏‎ ‎‏را می نوشتند که بعد به عنوان کتاب البیع چاپ شد.‏

‏خوب این درس امام بود‏‏.‏‏ اول خیلی ها با ترس و لرز به درس امام ‏‎ ‎‏می آمدند، یک عده ای هم فکر می کردند که حالا آیا قابل استفاده هست یا ‏‎ ‎‏نه‏‏.‏‏ اما طولی نکشید که مهمترین درس نجف شد یعنی هم از نظر کیفیت ‏‎ ‎
‎[[page 89]]‎‏و هم از نظر جمعیتی که می آمدند. از همه درسهایی که در نجف بود ‏‎ ‎‏درس امام بالاتر بود، البته امام رسوم نجف را متابعت نمی کرد. مثلاً یکی ‏‎ ‎‏از رسمهایی که در نجف مرسوم بود در تابستان هم به درس هجوم ‏‎ ‎‏می آوردند. با اینکه تابستان فصل گرما ‏‏- ‏‏آن هم گرمای نجف و عراق که ‏‎ ‎‏به 50 درجه می رسیدـ بود، ‏‏در حالی که ‏‏در ایران حوزه ها تعطیل می شود. ‏‎ ‎‏یک سال تابستان که رسید امام فرمودند‏‏:‏‏ اینکه عقلای عالم تابستان را ‏‎ ‎‏تعطیل می کنند یک حکمتی دارد لذا ما هم در تابستان درس را تعطیل ‏‎ ‎‏می کنیم. ان شاء‌الله هوا که متعادل شد دوباره درس را شروع می کنیم. ‏‎ ‎‏تابستان را تعطیل کردند‏‏،‏‏ ولی بقیه آقایان درسشان ادامه داشت و در ‏‎ ‎‏تابستان و گرمای تابستان درسشان گرمتر بود و جمعیتشان هم بیشتر ‏‎ ‎‏می شد.‏

‏خوب مساله تدریس امام یکی از کارهایی بود که امام با جدیت و ‏‎ ‎‏بدون تعطیل ادامه می دادند. فقط ایام زیارتی مخصوص حضرت اباعبدالله ‏‎ ‎‏ الحسین(ع) مثل اول رجب، نیمه رجب، اول شعبان، نیمه شعبان ایشان به ‏‎ ‎‏کربلا مشرف می شدند که در آن ایام هم حوزه تعطیل بود و بعد ‏‎ ‎‏برمی گشتند و دوباره درس را ادامه می دادند و مقید بودند به اینکه درس ‏‎ ‎‏باید مرتب ادامه داشته باشد. یکی دیگر از کارهایی که امام در آنجا ‏‎ ‎‏داشتند اقامه نماز جماعت بود. مردم از ایشان تقاضا کردند شبها را در ‏‎ ‎‏مدرسه مرحوم آیت‏‏الله العظمی بروجردی، اقامه نماز کنند. آیت‏‏الله ‏‎ ‎‏بروجردی‏‏در نجف دوتا مدرسه ساختندیکی مدرسه بزرگ یکیمدرسه ‏‎ ‎‏کوچک. مدرسه بزرگ آقای بروجردی را فرش می کردند و شبها امام ‏‎ ‎‏برای نماز مغرب و عشا می آمدند طلاب هم جمع می شدند و اقتدا ‏‎ ‎‏می کردند و ‏‏بطوریکه ‏‏بسیاری از شبها طبقه بالا هم اقتدا می کردند و جا ‏‎ ‎
‎[[page 90]]‎‏برای اقتدا کردن به امام ‏‏نبود. ‏‏این هم یکی از کارهایی بود که شبها امام ‏‎ ‎‏انجام می دادند. ظهرها هم امام در مسجد شیخ انصاری همان جایی که ‏‎ ‎‏درس ایشان تشکیل می شد نماز جماعت می خواندند و در آنجا هم ‏‎ ‎‏طلاب و غیر طلاب و بازاری ها شرکت می کردند.‏

‏یک خاطره در مورد نماز مغرب و ‏‏عشاء امام‏‎ ‎‏دارم. یک شب ما‏‎ ‎‏نشسته ‏‎ ‎‏بودیم، زوار ایرانی می آمدند، یک جوانی پیش ما آمد و گفت‏‏:‏‏ من ‏‎ ‎‏می توانم بین دو نماز از امام مساله بپرسم. گفتیم چرا نشود. نماز مغرب ‏‎ ‎‏که تمام شد برو و مساله خودت را سوال کن‏‏.‏‏ من هم در صف اول ‏‎ ‎‏نشسته بودم و نگاه می کردم. ایشان وقتی که رفت ودستش را روی زمین ‏‎ ‎‏گذاشت و دست امام را بوسید یک مرتبه ما دیدیم او برگشت و دستش ‏‎ ‎‏را بلند کرد. تعجب کردیم که چه شد دوباره سرش را پایین آورد و ‏‎ ‎‏مساله اش را سوال کرد و امام هم جواب دادند. وقتی آمد پرسیدیم قصه ‏‎ ‎‏چه بود‏‏؟‏‏ چرا اینطوری شد؟ گفت من تا دستم را زمین گذاشتم امام ‏‎ ‎‏چشمشان به این حلقه من افتاد، حلقه طلایی در دستش بود امام فرموده ‏‎ ‎‏بود که: این طلاست؟ گفته بود، بله آقا طلاست. فرموده بودند: در بیاور. ‏‎ ‎‏و دیدیم بلند شد حلقه را در آورده و توی جیبش گذاشت بعد فرموده ‏‎ ‎‏بودند: با همین حلقه نماز خواندی؟ گفته بود بله دستم بود نماز خواندم. ‏‎ ‎‏فرموده بودند نمازت را اعاده کن، نمازت باطل است و دیگر هم این ‏‎ ‎‏حلقه را دستت نکن حالا هر مساله ای داری سوال کن‏‏.‏

‏دیگر از کارهای مداوم امام این بود که هر شب بعد از نماز مغرب و ‏‎ ‎‏عشا که منزل بر می گشتند اول در حدود نیم ساعت قرآن می خواندند و ‏‎ ‎‏کسی را هم به ملاقات نمی پذیرفتند. ما نمی دانستیم که این برنامه امام ‏‎ ‎‏است، من کاری داشتم به آقای رضوانی گفتم من می خواهم خدمت امام ‏‎ ‎
‎[[page 91]]‎‏بروم، ایشان گفت نمی شود بروی. ما هم گفتیم خیلی خوب. شب بعدش ‏‎ ‎‏دوباره گفتم آقا من می خواهم خدمت امام بروم کار دارم. آقای رضوانی ‏‎ ‎‏فرمود نمی شود. گفتم مگر امام چکار می کند که نمی شود؟ ایشان فرمود ‏‎ ‎‏امام الآن قرآن می خواند و فرموده است کسی را داخل نفرستید، بگذارید ‏‎ ‎‏من قرآنم را بخوانم بعد بیرونی می آیم اگر کسی با من کاری داشت آنجا ‏‎ ‎‏با من صحبت کند. بعد از قرآن خواندنشان امام بیرونی می‌آمدند و آنجا ‏‎ ‎‏طلاب و اهل علم و فضلا جمع می شدند و بحث علمی داشتند امام هم ‏‎ ‎‏تشریف می آوردند و در آن بحثها شرکت می کردند و نظریات خودشان ‏‎ ‎‏را ارائه می کردند. آنجا هم یکساعت بیشتر طول نمی کشید بعد از ‏‎ ‎‏یکساعت بلند می شدند. در این هنگام تقریباً ساعت‏‏، ‏‏سه از شب نجف ‏‎ ‎‏می شد. امام ‏‏وقتی کهسه ساعت از مغرب‏‎ ‎‏می‌گذشت حرم حضرت‏‏امیر(ع) ‏‎ ‎‏مشرف می شد و زیارت مفصلی می خواندند. آن ایام و آن اوایل که هنوز ‏‎ ‎‏ایرانی ها زیاد نبودند و هنوز کاروانها راه نیفتاده بود امام فراغتی داشتند و ‏‎ ‎‏کسی مزاحم ایشان نمی شد اول اذن دخول می خواندند. اینجا یک نکته ‏‎ ‎‏جالبی که شاید خیلی ها به آن توجه نداشتند این است که بعضی از شبها ‏‎ ‎‏امام به طور عادی مشرف می شدند یعنی کسی نمی آمد جلوی امام را ‏‎ ‎‏بگیرد امام هم به طور عادی اذن دخول می خواندند و وارد حرم می شدند ‏‎ ‎‏و ‏‏سپس ‏‏روبروی حضرت امیر(ع) زیارت امین الله را می خواندند. بعد ‏‎ ‎‏قسمت پشت سر و قسمت بالا سر حضرت می نشستند و زیارت جامعه ‏‎ ‎‏را می خواندند و دعاهایی که خودشان تصمیم داشتند بخوانند مفصل ‏‎ ‎‏می خواندند. بعضی وقتها اوضاع غیر عادی می شد مخصوصاً زمانی که ‏‎ ‎‏ایرانی ها در نجف بودند و کاروانها می آمدند‏‏.‏‏ وقتی می دیدند که امام دارد ‏‎ ‎‏از همان درب صحن مشرف می شود اطراف امام را می گرفتند دست امام ‏‎ ‎
‎[[page 92]]‎‏را می بوسیدند. امام به کفشداری که می رسید با اینکه آقای فرقانی که ‏‎ ‎‏یکی از همراهان ‏‏همیشگی‏‏امام بود اجازه نمی دادند که کفش ایشان را ‏‎ ‎‏آقای فرقانی بردارد و به کفشداری بدهد، ایشان نعلین خودش را در ‏‎ ‎‏می آورد و همانجا جلوی میز کفشداری می گذاشتند، بعد هم داخل ایوان ‏‎ ‎‏حرم حضرت امیر(ع) می رفت. اول که وارد ایوان می شد سمت چپ یک ‏‎ ‎‏گلدسته ای است که قسمت پایین آن گلدسته مقبره مرحوم مقدس ‏‎ ‎‏اردبیلی است، امام مقابل قبر مقدس اردبیلی می ایستادند و فاتحه ای ‏‎ ‎‏می خواندند و‏‏ سپس ‏‏عبور می کردند و اذن دخول می خواندند. وقتی که ‏‎ ‎‏شلوغ می شد خیلی دست ایشان را می بوسیدند، عبایشان را می بوسیدند، ‏‎ ‎‏زنهای عرب می آمدند عبای امام را می بوسیدند. وقتی که زنها حمله ‏‎ ‎‏می کردند ما مواظب بودیم. امام دستشان را می پیچیدند به عبا که اگر ‏‏زنان ‏‎ ‎‏آمدند دست امام را ببوسند از روی عبا ببوسند. بعد از زیارت ‏‏که ‏‏شاید ‏‎ ‎‏حدود یک ساعت طول می کشید ایرانی ها ‏‏می‌آمدند ‏‏و خیلی مزاحمت ‏‎ ‎‏ایجاد می کردند از این ‏‏رو زیارت خودشانرا مختصرتر می کردند و‏‎ ‎‏زودتر ‏‎ ‎‏زیارت را می خواندند و از حرم خارج می شدند.‏

‎[[page 93]]‎

انتهای پیام /*