حاج آقا اگر در ارتباط با این سالها از زندگی امام خاطره ای دارید بفرمائید؟
من فکر خاطره ای از امام نکردم ولی زندگانی امام همه اش خاطره بود، نمی شود انگشت روی یک نقطه خاصی گذاشت. امام در زندگی خودشان خیلی مراقب و مواظب بودند و نسبت به زندگی دیگران هم حساسیت داشتند. سفارش می کردند که اگر کسی باشد که وضع زندگیش خوب نباشد به من اطلاع بدهید تامن کمک کنم. یکبار ما اطلاع دادیم یک خانواده ایرانی هستند اینها پیرمرد و پیرزن که دارای هفت هشت تا دختر بودند و کولر نداشتند.
وقتی به امام اطلاع دادیم امام هم به آقای دعایی فرموده بودند برو
[[page 160]]بازار نجف بهترین و بزرگترین کولر را برای این خانواده بخر و خودتان بروید نصب کنید. اگر در بازار نجف نبود برو از بغداد تهیه کن تا گرما نخورند. آقای دعایی از بغداد خرید و آورد، ما نصب کردیم و اینها دعاگوی امام شدند. امام یک زندگانی فوق العاده ای داشت فراموش نمی کرد از همسایه ها از دوستان از همراهان از مبارزین، به فکر و به یاد همه بود.
خاطره دیگر اینکه زمانیکه من در کویت منبر میرفتم یکی از ارادتمندان امام که با ما آشنا شده بود و پای منبر می آمد وقتی وضعیت بیت امام را گفتم این فرد دوتا کولر گازی خرید و برد فرودگاه و برای امام فرستاد. گفت شما زنگ بزنید آقای دعایی برود تحویل بگیرد. من هم زنگ زدم. بعد که ما آمدیم نجف به آقای دعایی دو تا کولر را گفتم چه کردید شما؟ ایشان گفت من رفتم تحویل گرفتم و به نجف آوردم و به امام اطلاع دادم که اجازه بدهید این دوتا کولر را که فرستاده اند ما یکی را بیرونی و یکی را اندرونی نصب کنیم. امام فرمود حق ندارید اینها را به منزل من بیاورید هرجا می خواهید ببرید اگر می توانید برگردانید، اصلاً بیخود فرستاده اند، که محاسبه کرده بودند دیده بودند کرایه برگرداندنش بیشتر از قیمت خودش است همان جا به یک جایی وقف کردند. امام وضع زندگیش اینجوری بود حاضر نبود از تجملات استفاده بکند و به راحتی سرگرم بشود و دیگران را فراموش بکند.
[[page 161]]