فصل سوم: در فرانسه

برنامه‌ ریزی امور اجرایی ملاقات کنندگان با امام

کد : 89403 | تاریخ : 16/08/1395

‏در پاریس یک واقعیتی بود. برای اینکه عمده جنبه ‏‏زندگی ‏‏عملی امام ‏‎ ‎‏یک زندگانی بود که همه تعجب می کردند‏‏.‏‏ حتی دانشجویان ایرانی خود ‏‎ ‎‏ما که می آمدند باورشان نمی شد که زندگی امام این است. مثلاً یک روز ‏‎ ‎‏تلفن به من کردند پانصد دانشجو از آلمان می آیند و ظهر مهمان شما ‏‎ ‎‏هستند. من به حاج مهدی عراقی زنگ زدم که ظهر پانصد دانشجو غیر از ‏‎ ‎‏آنهایی که هستند مهمان داریم. حاج مهدی‏‏-‏‏ رحمه‌الله علیه‏‏-‏‏ گفت، چرا ‏‎ ‎‏حالا به من می گویی، حالا که نزدیک ظهر است. گفتم، خب حالا اطلاع ‏‎ ‎‏دادند که اینها می آیند. فرمود به عبد الکریم بگو پانصدتا تخم مرغ بگیرد ‏‎ ‎‏بین راه که می‏‏ ‏‏آید به اینجا بیاورد. ایشان تخم‏‏ ‏‏مرغ ها را جوشاند و با ‏‎ ‎‏نان های فرانسوی و سیب‏‏ ‏‏زمینی هایی که پخته بودند برای هرکدام یک ‏‎ ‎‏ساندویچ درست کردند دست این مهمانها دادند. این غذایی بود که ‏‎ ‎‏مهمانها هر روز داشتند، اینکه غذای گرمی بخواهند استفاده کنند نبود. ‏‎ ‎
‎[[page 236]]‎‏روز اولی که ما آنجا رسیدیم امام ‏‏به من ‏‏فرمودند: شما با این عبدالکریم ‏‎ ‎‏سنایی ‏‏که زبان خوب بلد است داخل شهر برو ببین ‏‏قصابی که ذبح شرعی ‏‎ ‎‏و اسلامی داشته باشد هست یا نه‏‏.‏‏ به اتفاق عبدا‏‏ل‏‏کریم سوار ماشین شدیم ‏‎ ‎‏بازار رفتیم و یک قصابی بود که دیدیم عربی بلد است، من پرسیدم اهل ‏‎ ‎‏کجا هستید؟ گفت‏‏:‏‏ من اهل تونس هستم. از کیفیت ذبحش پرسیدم ‏‎ ‎‏گفت: من ذبح را بر پنج مذهب آموزش دیده ام. مذهب شیعه، حنبلی، ‏‎ ‎‏مالکی، شافعی و حنفی. در چهار مذهبی که مال سنی هاست و مذهب ‏‎ ‎‏تشیع من اینها را آموخته ام و این گوشتهایی را که شما می بینید همه اش ‏‎ ‎‏براین اساس ذبح شده و ذبح شرعی است و خاطرتان جمع باشد.‏

‏سپس او از من پرسید شما اهل کجا هستید؟ من گفتم اهل خراسان ‏‎ ‎‏هستم ‏‏- ‏‏مشهد الرضا -گفت: من مشهد الرضا زیارت امام رضا رفته‏‏ ام‏‏، ‏‎ ‎‏شهر زیبا و خیلی خوبی است. ما خاطر جمع شدیم و به امام هم گزارش ‏‎ ‎‏دادم که همچون قصابی هست. امام فرمود: عبدالکریم از همان جا مرتب ‏‎ ‎‏گوشت بگیرد. گوشتی برای امام می گرفتند و یک آبگوشتی درست ‏‎ ‎‏می کردند تا وقتی که خانم (همسر امام) پاریس نیامده بودند. حاجی ‏‎ ‎‏مهدی عراقی مسوول آشپزخانه بود و غذا و آبگوشت درست می کرد.‏

‏شهید عراقی ‏‏یک روز به من گفت آقای فردوسی شما غذای امام را ‏‎ ‎‏ببر. گفتم چرا؟ گفت وقتی ما غذا برای امام می بریم می گویند کم یا زیاد ‏‎ ‎‏است. اتفاقاً امام هم به من فرمودند این غذایی که برای من می‏‏‌‏‏آوردند ‏‎ ‎‏زیاد است. گفتم‏‏:‏‏ این راه حل دارد شما ظرف آبگوشتتان را با کاسه و ‏‎ ‎‏بشقاب درون سینی بگذارید‏‏. سپس ‏‏ بردم خدمت امام، گفتم آقا این ‏‎ ‎‏آبگوشت شما هر مقداری که میل دارید بردارید من باقی آنرا ببرم. چون ‏‎ ‎‏امام فرموده بودند: من نمی خواهم پس مانده غذایی که من دست زدم ‏‎ ‎
‎[[page 237]]‎‏کسی دیگر بخورد یا دور ریخته شود و اسراف گردد‏‏.‏

‏این غذای خود امام بود و این هم غذای مهمانهای امام بود، بگونه ای ‏‎ ‎‏که افراد همه از این زندگانی و رفتاری که امام داشتند تحسین می کردند. ‏‎ ‎‏با این کیفیت چهار ماه سپری شد. امام روزی چهار سخنرانی، گاهی از ‏‎ ‎‏اوقات پنج سخنرانی داشتند. یعنی قبل از ظهر سخنرانی می کردند، یک ‏‎ ‎‏استراحتی داده می شد. نزدیک اذان ظهر یک سخنرانی می کردند‏‏ و‏‏ بعد از ‏‎ ‎‏نماز یک سخنرانی می کردند. نزدیک مغرب می آمدند سخنرانی می کردند ‏‎ ‎‏بعد از نماز مغرب و عشاء باز هم سخنرانی می کردند. مرتب برای ‏‎ ‎‏دانشجویان ایرانی که آنجا بودند، سخنرانی می کردند و مطالب را بیان ‏‎ ‎‏می فرمودند.‏

‏در اولین شب در حدود ساعت ده و نیم تا یازده و نیم همه حاضران ‏‎ ‎‏یعنی ‏‏احمدآقا، آقای بنی صدر‏‏، ‏‏دکتر یزدی‏‏، ‏‏آقای املایی و من جلسه‏‏ ‏‏ای ‏‎ ‎‏تشکیل دادیم. تقریباً جلسه ای برای تصمیم‏‏ ‏‏گیری در مورد امور بیت امام ‏‎ ‎‏و بعنوان کمیته تصمیم گیری بود. آنجا بحث شد که چه کسی مسوول ‏‎ ‎‏غذا، چه کسی مسوول تلفن‏‏، ‏‏چه کسی مسوول ترجمه بیانات امام و چه ‏‎ ‎‏کسی مسوول مصاحبه های امام باشد؛ هر کسی مسوولیتی را قبول کرد.‏

‎[[page 238]]‎

انتهای پیام /*