فصل سوم: در فرانسه

اولین دیدار با دانشجویان

کد : 89408 | تاریخ : 16/08/1395

‏خیلی سریع به کشان رسیدیم‏‏.‏‏ آنجا پر از دانشجوی پسر و دختر بود که ‏‎ ‎‏وقتی ما رسیدیم شروع کردند به صلوات فرستادن و دست امام را ‏‎ ‎‏بوسیدن‏‏.‏‏یک‏‎ ‎‏دانشجویی آمد امام‏‎ ‎‏را بغل کندکه من دست گذاشتم‏‎ ‎‏جلوی ‏‎ ‎‏سینه اش که امام را بغل نکند چون در حرم حضرت علی‏‎ ‎‏(ع) دیده بودم، ‏‎ ‎‏اگر کسی می‌خواست با امام معانقه کند امام ناراحت می شد. امام دست ‏‎ ‎‏مرا گرفت و گفت: نه بگذار اینکار را بکند که از این صحنه عکس ‏‎ ‎‏گرفته اند و آن عکس را در کتابهای ابتدایی چاپ کردند.‏

‏امام نشستند و شروع به سخنرانی کردند. این سخنرانی آن زمان ضبط ‏‎ ‎‏شد و در مجموعه صحیفه امام هم چاپ شده است. امام ‏‏در سخنرانی‏‎ ‎‏خود ‏‏به مطالبی که من گزارش کرده بودم اشاره کردند، و فرمودند: بمن ‏‎ ‎‏گفته شد که آقایان دیروز آمده اند اینجا و من نبوده ام و اعتراض کرد ه اند ‏‎ ‎‏که مرا مخفی کرده اند، چرا اینکار را کردید. ما مخفی نیستیم، شما ‏‎ ‎‏می توانید برای ملاقات بیایید ولی باید نظم و ترتیبی در کارها باشد. و ‏‎ ‎‏اشاره کردند به من و آقای املایی و گفتند هر وقت خواستید بیایید ‏‎ ‎‏ملاقات من، به این آقایان اطلاع بدهید تا به من اطلاع بدهند‏‏.‏

‏در رابطه با کمیته تصمیم‏‏ ‏‏گیری هم ‏‏باید بگویم، ‏‏من کمیته تصمیم‏‏ ‏‏گیری ‏‎ ‎‏ندارم، من خودم تصمیم می گیرم، خودم می نویسم و خودم حرف می زنم ‏‎ ‎‏و کسی نیست که برای من بنویسد و من بخوانم و یا بنویسند و من امضا ‏‎ ‎
‎[[page 244]]‎‏کنم. از اول هم من همه کارها را خودم می کردم و خودم منتشر می کردم، ‏‎ ‎‏سخنگو هم ندارم خودم حرف می‏‏‌‏‏زنم. در این بین من متوجه شدم دکتر ‏‎ ‎‏یزدی با عجله از پله ها بالا آمد، من هم ایستاده مراقب مجلس بودم. ‏‎ ‎‏وقتی دیدم ایشان دارند می آیند و عصبانی هستند به استقبال او رفتم تا ‏‎ ‎‏سر و صدا نکند. تا به من رسید بالای پله ها اعتراض کرد و گفت: مگر ‏‎ ‎‏با ژیسکاردستن قرار داشتی‏‏ که‏‏ امام را کله سحر برداشتی آوردی اینجا‏‏.‏‎ ‎‏گفتم: اگر با ژیسکاردستن قرار داشتم امام را اینجا نمی‌آوردم، برای اینکه ‏‎ ‎‏دل او برای امام نمی سوزد،‏‏ اما ‏‏اینها دلشان برای امام می سوزد، به خیابان ‏‎ ‎‏می روند و جانشان را به خطر می اندازند، ‏‏اولاً‏‏ من با اینها قرار داشتم، ‏‏دوم ‏‎ ‎‏اینکه ‏‏وقتی هم به امام گفتم امام قبول کردند بیایند. حاج احمد آقا توی ‏‎ ‎‏اتاق نشسته بودند، وقتی دیدند ممکن است بحث ما بالا ‏‏ب‏‏گیرد فوری ‏‎ ‎‏خودشان را به ما رساندند و دست دکتر یزدی را گرفتند و درون ‏‎ ‎‏آشپزخانه بردند و به او گفتند: آقای یزدی امام کمیته تصمیم گیری، ‏‎ ‎‏مترجم، سخنگو و تمام مسائلی را که ما دیشب در مورد آنها بحث کردیم ‏‎ ‎‏همه را منحل کرد و فرمودند‏‏،‏‏ همه کاره خودم هست‏‏م.‏‏ دکتر یزدی آرام ‏‎ ‎‏گرفت و نشست‏‏.‏

‏سخنرانی امام تا نزدیک ظهر طول کشید و دانشجویان با امام سوال و ‏‎ ‎‏جواب می کردند‏‏.‏‏ از جمله یک دختر دانشجو ‏‏سوالی‏‎ ‎‏مطرح کرد و پرسید ‏‎ ‎‏حجاب اسلامی چیست؟ این دختر با روسری و مانتو جلوی امام نشسته ‏‎ ‎‏بود و از امام این سوال را پرسید. امام فرمود، همین که شما دارید ‏‎ ‎‏حجاب اسلامی است، که این جمله امام با عکس در ایران منتشر شد. ‏‎ ‎‏سپس امام بلند شدند و تجدید وضو کردند و ظهر نماز جماعت خواندند ‏‎ ‎‏و بعد از نماز امام فرمودند برویم. یکی گفت: آقا ناهار میل کنید بعد ‏‎ ‎
‎[[page 245]]‎‏بروید، وقتی دوباره این حرف را تکرار کردند امام گفت: خلاف شرع ‏‎ ‎‏است من اینجا بمانم، من باید بروم. این موضوع که امام چرا‏‎ ‎‏اصرار به ‏‎ ‎‏رفتن داشت را نمی دانم. ما آمدیم پایین و دیدیم یک بنز‏‎ ‎‏آخرین سیستم ‏‎ ‎‏در راهرو پارک است. از بچه ها پرسیدم این ماشین کیست؟ گفتند مال ‏‎ ‎‏دکتر یزدی است و دکتر با این ماشین آمده است.‏

‏من علی آقا را صدا زدم، علی آقا آمد، گفتم برو ماشین خودت را ‏‎ ‎‏بردار و بیاور، امام باید با همان ماشینی که آمده اند برگردند. علی آقا ‏‎ ‎‏خوشحال شد و ماشین را آورد و احمد آقا و آقای املایی (چون نوبت ‏‎ ‎‏ایشان بود نوفل لوشاتو برود) و امام نوفل لوشاتو رفتند. دکتر یزدی از ‏‎ ‎‏این جریان خیلی ناراحت شد و سوار ماشین خودش شد و نوفل لوشاتو ‏‎ ‎‏خدمت امام، رفت‏‏.‏

‎[[page 246]]‎

انتهای پیام /*