نحوه تکثیر اعلامیه ‌های امام

کد : 89472 | تاریخ : 16/08/1395

‏تصادفا مقارن آن ایام من در یک سفر کوتاه سه ماهه قبل از هجرت ‏‎ ‎‏طولانی ام، در عراق و نجف بودم. یک روز که در مدرسه مرحوم ‏‎ ‎‏بروجردی در نجف نشسته بودم و منتظر اقامه نماز مغرب و عشاء بودم، ‏‎ ‎‏حاج آقا مصطفی نزد من آمد و گفت: شما در ایران امکانات تکثیر ‏‎ ‎‏دارید؟ گفتم: بله. گفت: می توانید از این امکانات استفاده کنید؟ گفتم: ‏‎ ‎‏بله، آمادگی داریم هر کاری که بگویید انجام دهیم. سپس گفت: ‏‎ ‎‏اعلامیه ای را امام داده اند که خطاب به مردم ایران است و از آنها‏‎ ‎‏خواسته اند استقامت کنند. هم به مردم امید داده اند که ایشان در ‏‎ ‎‏مواضع شان استوارند، هم خطاب به روحانیون گفته اند که: به راه مبارزه ‏‎ ‎
‎[[page 68]]‎‏ادامه دهند. از مبارزین هم تقدیر کرده اند و از این که این راه را تا به حال ‏‎ ‎‏ادامه داده اند قدردانی نموده اند. ما می خواهیم این اعلامیه تکثیر بشود. من ‏‎ ‎‏بلافاصله نسخه را از ایشان گرفتم و روز بعد عازم ایران شدم. از طریق ‏‎ ‎‏خرمشهر به قم آمدم و اعلامیه ها را در سطح وسیعی البته در حد ‏‎ ‎‏امکاناتی که داشتیم تکثیر و توزیع کردم. در سطح حوزه علمیه قم 15-‏‎ ‎‏16 هزار تکثیر کردیم و بقیه را به حوزه های سایر شهرها فرستادیم. ‏‎ ‎‏پخش این اعلامیه بسیاری از طلاب افسرده و پژمرده را که بعد از تبعید ‏‎ ‎‏حضرت امام دچار نوعی یاس شده بودند، امیدوار کرد.‏

‏ چه تعدادی چاپ کرده بودند؟‏

‏ من در چند نوبت «استنسیل» را تجدید کردم. چون استنسیل بعد ‏‎ ‎‏از مدتی لهیده می شود و شفافیتش را از دست می دهد، چندین مرتبه آن ‏‎ ‎‏را تجدید کرده و بیش از پنجاه هزار نسخه اعلامیه امام راتکثیر کردم.‏

‏ بعد از چاپ و توزیع اعلامیه ها چه شد؟‏

‏ ساواک به شدت به دنبال شناسایی هسته اصلی این مبارزات و ‏‎ ‎‏شناسایی اشخاص دست اندرکار بود. در مدرسه مرحوم بروجردی اسم ‏‎ ‎‏من لو رفته بود. همین طور دم در ایستاده بودم که یکی از ماموران ‏‎ ‎‏ساواک که من او را می شناختم نزد من آمد و از من سراغ خودم را‏‎ ‎‏گرفت و گفت: شما آقای دعایی را می شناسید؟ گفتم: بله؛ من ایشان را‏‎ ‎‏می شناسم، شما از بستگان ایشان هستید؟ ای کاش زودتر آمده بودید! ‏‎ ‎‏ایشان دچار بحران مالی بودند و در تنگنای معیشتی قرار گرفته بودند، ‏‎ ‎‏بنابراین به شهرستان رفتند تا کمک بگیرند، اگر دیروز آمده بودید، بودند ‏‎ ‎‏و می توانستید ایشان را‏‎ ‎‏ببینید.‏


‎[[page 69]]‎‏من فکر و ذهن آن شخص ساواکی را به خارج از قم معطوف کردم ‏‎ ‎‏و چون می دانستم که به شدت تحت تعقیبم سعی کردم مدتی در ‏‎ ‎‏جلسات علنی شرکت نکنم.‏

‏ پس از چاپ این اعلامیه فعالیت دیگری هم در ایران داشتید؟‏

‏ من که متوجه شدم تحت تعقیبم به تهران آمدم. تصادفا آن ایام ‏‎ ‎‏مصادف بود با جشنهای تاجگذاری شاه. من خدمت آقای هاشمی ‏‎ ‎‏رفسنجانی رفتم و ایشان به من گفت: ما می خواهیم به عنوان روحانیت و ‏‎ ‎‏علاقمندان امام بیانیه ای علیه این جشنها صادر کنیم، از شما می خواهیم ‏‎ ‎‏که اعلامیه ها را منتشر کنید. گفتم: بسیار خوب. ایشان متنی را نوشت، ‏‎ ‎‏من آن را آوردم به قم و با آقایان ربانی شیرازی و منتظری هماهنگ ‏‎ ‎‏کردم. آنها هم متن را دیدند و پسندیدند. متن را تحت عنوان «عزایی ب‏‏ه ‏‎ ‎‏نام جشن» تکثیر کردم و در ده هزار نسخه به تهران آوردم و آنها را با‏‎ ‎‏راهنمایی آقای هاشمی به منزل یکی از طلاب فراری که در شهرستان لو ‏‎ ‎‏رفته و به تهران آمده بود و آقای هاشمی جایی را برای ایشان اجاره کرده ‏‎ ‎‏بود، بردم. آقای هاشمی گفت: یک روحانی است که الان فراری است و ‏‎ ‎‏در این جا زندگی می کند، شما بروید پهلوی ایشان و اعلامیه ها را توزیع ‏‎ ‎‏کنید. با توجه به حساسیتی که رژیم شاه داشت تصمیم گرفتیم اعلامیه ها‏‎ ‎‏را از طریق پست توزیع کنیم.‏

‏دفتر تلفنی را که دارای آدرسهای مختلف ادارات و بنگاه ها و ‏‎ ‎‏موسسات مختلف بود برداشتیم و خودکار شش رنگی هم باشش نوک ‏‎ ‎‏تهیه کرده و با رنگهای متفاوت در پشت پاکتها آدرس نوشتیم.‏

‏خود من در خیابان لاله زار پاکت ضخیم تهیه کرده بودم که وقتی ‏‎ ‎
‎[[page 70]]‎‏اعلامیه داخل آن می رود از پشتش پیدا نباشد. مادر آن منزل در مدّت ‏‎ ‎‏یک هفته نامه ها را اماده کردیم و از طریق یکی از دوستان بازاری به ‏‎ ‎‏صندوقهای متعدد پست انداختیم. البته تمبر زیاد گرفته بودیم و همه آنها‏‎ ‎‏را تمبر زدیم.‏

‎[[page 71]]‎

انتهای پیام /*