در چند مورد من به دلیل این که واسطه عده ای با امام بودم، پیام و نامه آقایان مطهری، رفسنجانی، منتظری را پیش امام بردم. اینان حتی کمک نقدی هم به سازمان می کردند، اما امام جواب می دادند: من مصلحت نمی دانم.
حتی هنگامی که بدن بدیع زادگان رادر زیر شکنجه اطو کشیده بودند، نخاع او را سوزانده بودند و شهید کرده بودند و برای مبارزین آن زمان دوره بسیار وحشتناکی پیش آمده بود، سازمان از من خواست تا نزد امام بروم و نامه یا حکمی در محکوم کردن جنایتهای رژیم علیه این گروه بگیرم. یک شب نزد امام رفتم و حدود یک ساعت با شور و هیجان صحبت کردم و در نهایت بغض گلویم را گرفت و پنج دقیقه با صدای بلند گریه کردم و نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. سپس از امام درخواست کردم تفقدی کند. گفتم: ما شما را عنصری مسئولیت پذیر می دانیم، الان جوانهای مارابه جرم مسلمان بودن و فعالیت مذهبی کردن به این نحو شکنجه می کنند و می کشند و شما حاضر نیستید سخنی بگویید؟ امام فرمودند: من به اسم حاضر نیستم از هیچ کس نام ببرم و بصورت کلی شکنجه ها و بیدادگریهای رژیم شاه را محکوم می کنم.
[[page 113]]