نقشه سازمان برای من

کد : 89503 | تاریخ : 16/08/1395

‏ چه موقع و چطور به این نتیجه رسیدید؟‏

‏ در سفری که به افغانستان و پاکستان داشتم و توانستم گروهی از ‏‎ ‎‏اعضای برجسته سازمان را که در داخل لو رفته بودند از ایران خارج ‏‎ ‎‏کرده و به بیروت بفرستم، متوجه شدم که سازمان دارای تلاطماتی شده ‏‎ ‎‏است و گروههای مارکسیستی در آن نفوذ پیدا کرده اند. آنها با تصفیه ‏‎ ‎‏درون سازمانی سعی می کردند که عناصر مذهبی را حتی الامکان یا به ‏‎ ‎‏ساواک لو بدهند یا از رده خارج کنند و یا حداقل از ایران خارج سازند. ‏‎ ‎‏بدین ترتیب نیروهای نفوذی می خواستند افرادی را که نتوانسته اند از ‏‎ ‎‏لحاظ ایدئولوژیک رویشان کار بکنند و ایمانشان را متزلزل نمایند، تصفیه ‏‎ ‎‏کنند.‏

‏حتی مرکزیت سازمان تصمیم گرفته بود در سفر سومی که من در ‏‎ ‎‏مشهد هستم گزارش مرابه ساواک بدهد. نظرشان هم این بود که اگر من ‏‎ ‎
‎[[page 134]]‎‏دستگیر شوم این اتفاق دو فایده برای سازمان دارد. یا این که من زیر ‏‎ ‎‏شکنجه نمی توانستم مقاومت بکنم و به اصطلاح خودشان وا می دادم و ‏‎ ‎‏به عذرخواهی و ندامت می افتادم و رژیم مصاحبه با مرا پخش می کرد. ‏‎ ‎‏بدیهی بود که این واقعه برای سنگین کردن کفه مارکسیستهای درون ‏‎ ‎‏سازمان مفید بود و آنها به همه می گفتند چون فلانی بار ایدئولوژیک و ‏‎ ‎‏لازم را نداشت و مذهبی بود بریده است و اگر انقلابی واقعی بود ‏‎ ‎‏نمی برید. یا این که من مقاومت می کردم و زیر شکنجه شهید و کشته ‏‎ ‎‏می شدم. در آن صورت هم در عین حذف یک عنصر مذهبی باز به تبلیغ ‏‎ ‎‏می پرداختند و می گفتند ببینید، سازمان چنین افرادی را پرورش داده ‏‎ ‎‏است؛ افرادی که این طور مقاومت می کنند و انقلابی هستند و زیر ‏‎ ‎‏شکنجه کشته می شوند.‏

‏بنابراین؛ لو رفتن من که برای سازمان در هر دو صورت مهم بود. ‏‎ ‎‏همین که می توانستند در تبلیغاتشان بگویند فلان کس، سخنگوی صدای ‏‎ ‎‏رادیو روحانیت مبارز ایران، عضو روحانیون مبارز خارج از کشور و از ‏‎ ‎‏علاقمندان آقای خمینی، عضو سازمان مجاهدین خلق بود و قهرمانانه ‏‎ ‎‏مبارزه کرد و شهید شد، همین حرفها وجهه سازمان را بالا می برد.‏

‏به همین دلیل وقتی من در مشهد بودم حتی موقعی که به حرم ‏‎ ‎‏حضرت رضا (ع) مشرف می شدم، کفشهایم را به کفشداری نمی سپردم و ‏‎ ‎‏با خود به داخل حرم می بردم تا در صورت لزوم آزاد باشم و هر جا که ‏‎ ‎‏می خواهم بروم. همین طور سعی می کردم در لابه لای جمعیت حرکت ‏‎ ‎‏کنم و خودم را طوری گم کنم که اگر کسی در تعقیبم بود نتواند من را‏‎ ‎‏پیدا کند.‏


‎[[page 135]]‎‏ چطور متوجه شدید که سازمان در تعقیب شماست؟‏

‏ یک روز که با بلد (راهنمای قاچاق بر افغانی) حرکت می کردم ‏‎ ‎‏احساس کردم که تحت تعقیبم. یک نفر از فاصله ده متری خودش را به ‏‎ ‎‏سرعت به من رساند و به سمت من هجوم آورد. اگر من این جا با دیدن ‏‎ ‎‏او فرار می کردم متوجه می شد که خودم هستم. برای این که رد گم کنم ‏‎ ‎‏خیلی خونسرد و آرام با همراهم صحبت کردم. مهاجم در حدود یک ‏‎ ‎‏دقیقه در فاصله نیم متری به دنبال ما راه افتاد.‏

‏من هم یک بحث انحرافی را با همراهم آغاز کردم؛ درباره این که چه ‏‎ ‎‏طوری سرمایه گذاری کنیم، تا به حال هر چه سرمایه گذاری کردیم ‏‎ ‎‏سودی نداشت. خلاصه، راجع به کسب و کار صحبت کردیم. آن شخص ‏‎ ‎‏هم که آرامش ما را دید، شک کرد و رفت. یک بار دیگر هم متوجه شدم ‏‎ ‎‏در تعقیب من اند. بعدا متوجه شدم و از راههای مطمئن اطلاع پیدا کردم ‏‎ ‎‏که سازمان در آن زمان به این نتیجه رسیده بود که مرا در آن سفر ‏‎ ‎‏علی رغم خدمات زیادی که کرده ام لو بدهد تا از وجود یک عنصر فعال ‏‎ ‎‏مذهبی راحت شود و بالاخره آن دو فایده ای را که گفتم به دست آورد.‏

‎[[page 136]]‎

انتهای پیام /*