حضور مشکوک یک سرتیپ ارتش

کد : 89510 | تاریخ : 16/08/1395

‏ لطفا در مورد افسری که در شیراز کشتار داشت توضیحاتی بدهید؟ ‏‎ ‎‏آیا در زمان شهادت حاج آقامصطفی در نجف بود یا نه؟‏

‏ در واقع رژیم خواسته بود از طریق فرستادن دو نفر یکی آقا‏‎ ‎‏سید ‏‎ ‎‏محمد روحانی که به اتفاق یکی از اخوان انصاری‏‏ ‏‏های قمی بمنظور ‏‎ ‎‏تسلیت گفتن و سرسلامتی دادن خدمت امام آمده بود و دیگری سرتیپ ‏‎ ‎‏اشرفی که بهنگام حضور امام بر سر مزار فرزندشان حضور یافته بود تا از ‏‎ ‎‏واکنش امام مطلع شود. بدیهی است که چنین لحظه‏‏ ‏‏ای برای فردی که ‏‎ ‎‏اولین بار سر مزار فرزندش می‏‏ ‏‏رود و مصیبت‏‏ ‏‏زده و غمگین است خیلی ‏‎ ‎‏تکان‏‏ ‏‏دهنده و سنگین است.‏


‎[[page 159]]‎‏سرتیپ اشرفی از ارتشیان زمان شاه بود و آن زمان درجه سرهنگی ‏‎ ‎‏داشت. او از یک خانواده مذهبی سنتی شیراز بود. هنگامی که عشایر ‏‎ ‎‏قشقایی فارس علیه حکومت قیام کرده بودند رژیم برای سرکوب آنها‏‎ ‎‏لشگرهای مختلفی را آزمایش کرد اما آنها منطقه را به خوبی می‏‏ ‏‏شناختند ‏‎ ‎‏و در کوهها پناه گرفته بودند و امکانات و آذوقه و غیره را به راحتی به ‏‎ ‎‏دست می‏‏ ‏‏آوردند. همین مساله امکان مقاومت‏‏ ‏‏ها را طولانی‏‏ ‏‏تر می‏‏ ‏‏کرد و ‏‎ ‎‏نیروهای اعزامی شاه توان مقاومت و مقابله در برابر آنها را نداشتند.‏

‏رژیم شاه به استفاده از یک شیوه جدید دست زد و سعی کرد تا از ‏‎ ‎‏احساسات پاک و مذهبی عشایر استفاده کند. سرهنگ اشرفی را که از ‏‎ ‎‏یک خانواده مذهبی و سید بود انتخاب کرد.‏

‏سرهنگ اشرفی یک برادرش از هواداران فدائیان اسلام بود که در ‏‎ ‎‏جریانات قیام نواب صفوی بازداشت و شکنجه شد.‏

‏به هر حال این سرهنگ به طمع ارتقاء درجه شال سبزی به گردن ‏‎ ‎‏انداخت و قرآنی را در دست گرفت و پیش قشقایی‏‏ ‏‏ها رفت. قشقایی‏‏ ‏‏ها‏‎ ‎‏او را می‏‏ ‏‏شناختند و با فامیل او آشنایی داشتند. به قشقایی‏‏ ‏‏ها گفت من ‏‎ ‎‏برای مذاکره آمده‏‏ ‏‏ام، من قرآن به دست و شال سبز به گردن نزد شما آمدم ‏‎ ‎‏و قصدی جز ایجاد تفاهم ندارم.‏

‏قشقایی‏‏ ‏‏ها او را به مخفیگاه و خیمه خود بردند و او با رئیس ایل و ‏‎ ‎‏بزرگان قشقایی مذاکره کرد. پس از این که از محل مذاکره برگشت در ‏‎ ‎‏مسیر با قدمهای خود فاصله بین قرارگاه مبارزین قشقائی و محل استقرار ‏‎ ‎‏ارتش را متر کرد و دستور داد آنان را به توپ ببندند. بسیاری از سران ‏‎ ‎‏رهبران عشایر را سرکوب نموده و شهید کردند. او بسیاری از عناصر ‏‎ ‎
‎[[page 160]]‎‏آزاده و مستقل و مقاوم را دستگیر و اسیر کرد. البته شکست این دلاوران ‏‎ ‎‏بر مبارزان و عناصر آزادیخواه گران آمد و آنان را افسرده کرد. در ‏‎ ‎‏مقابلش رژیم از این عمل خوشحال شد و به پاس این پیروزی درجه ‏‎ ‎‏سرتیپی به سرهنگ اشرفی داد. بعد از آن ماموریتهای خارج از کشور ‏‎ ‎‏علی‏‏ ‏‏الخصوص سفر به کشورهای اسلامی مثل عراق، مصر و سایر ‏‎ ‎‏کشورهای عربی منطقه به او داده می‏‏ ‏‏شد. او هم در ظاهر زیارت عاشورا‏‎ ‎‏می‏‏ ‏‏خواند، به حج می‏‏ ‏‏رفت، به عمره می‏‏ ‏‏رفت و در تمام مناسبتهای ‏‎ ‎‏سوگواری و زیارتی شرکت می‏‏ ‏‏کرد و یک حالت مقدس مآبی گرفته بود.‏

‏بله این آدم به نوعی خودش را به نجف رساند و در لحظه مراسم ‏‎ ‎‏مقابل مقبره مرحوم حاج آقامصطفی ایستاد ولیکن با وجود آن که ما‏‎ ‎‏عصبانی بودیم او خونسرد آمد و نشست. مردم مثل ابر بهار گریه ‏‎ ‎‏می‏‏ ‏‏کردند و نمی‏‏ ‏‏توانستند خودشان را نگه دارند. امام آرام و خونسرد، ‏‎ ‎‏بدون این که اشکی بریزند، آمدند و نشستند و سوال کردند: قبر مصطفی ‏‎ ‎‏کدام است؟ گوشه‏‏ ‏‏ای را به ایشان نشان دادند و گفتند: اینجاست. ‏‎ ‎‏فاتحه‏‏ ‏‏ای خواندند. گفتند: برای مرحوم کمپانی هم فاتحه بخوانید. ایشان ‏‎ ‎‏برای مرحوم بنی‏‏ ‏‏صدر هم که یکی از علمای محترم همدان بود فاتحه ‏‎ ‎‏خواندند. امام بعد از این که برای همه فاتحه و دعا خواندند بلند شدند و ‏‎ ‎‏رفتند. بدون این که خمی به ابرو بیاورند. البته روحیّه و رویّه ‏‏امام این ‏‎ ‎‏بود که در حضور دیگران احساسات خود را کنترل می کردند و از ‏‎ ‎‏اعضای خانواده ایشان نقل شده است که در خلوت اشک می ریختند.‏

‎[[page 161]]‎

انتهای پیام /*