لطفا در مورد افسری که در شیراز کشتار داشت توضیحاتی بدهید؟ آیا در زمان شهادت حاج آقامصطفی در نجف بود یا نه؟
در واقع رژیم خواسته بود از طریق فرستادن دو نفر یکی آقا سید محمد روحانی که به اتفاق یکی از اخوان انصاری های قمی بمنظور تسلیت گفتن و سرسلامتی دادن خدمت امام آمده بود و دیگری سرتیپ اشرفی که بهنگام حضور امام بر سر مزار فرزندشان حضور یافته بود تا از واکنش امام مطلع شود. بدیهی است که چنین لحظه ای برای فردی که اولین بار سر مزار فرزندش می رود و مصیبت زده و غمگین است خیلی تکان دهنده و سنگین است.
[[page 159]]سرتیپ اشرفی از ارتشیان زمان شاه بود و آن زمان درجه سرهنگی داشت. او از یک خانواده مذهبی سنتی شیراز بود. هنگامی که عشایر قشقایی فارس علیه حکومت قیام کرده بودند رژیم برای سرکوب آنها لشگرهای مختلفی را آزمایش کرد اما آنها منطقه را به خوبی می شناختند و در کوهها پناه گرفته بودند و امکانات و آذوقه و غیره را به راحتی به دست می آوردند. همین مساله امکان مقاومت ها را طولانی تر می کرد و نیروهای اعزامی شاه توان مقاومت و مقابله در برابر آنها را نداشتند.
رژیم شاه به استفاده از یک شیوه جدید دست زد و سعی کرد تا از احساسات پاک و مذهبی عشایر استفاده کند. سرهنگ اشرفی را که از یک خانواده مذهبی و سید بود انتخاب کرد.
سرهنگ اشرفی یک برادرش از هواداران فدائیان اسلام بود که در جریانات قیام نواب صفوی بازداشت و شکنجه شد.
به هر حال این سرهنگ به طمع ارتقاء درجه شال سبزی به گردن انداخت و قرآنی را در دست گرفت و پیش قشقایی ها رفت. قشقایی ها او را می شناختند و با فامیل او آشنایی داشتند. به قشقایی ها گفت من برای مذاکره آمده ام، من قرآن به دست و شال سبز به گردن نزد شما آمدم و قصدی جز ایجاد تفاهم ندارم.
قشقایی ها او را به مخفیگاه و خیمه خود بردند و او با رئیس ایل و بزرگان قشقایی مذاکره کرد. پس از این که از محل مذاکره برگشت در مسیر با قدمهای خود فاصله بین قرارگاه مبارزین قشقائی و محل استقرار ارتش را متر کرد و دستور داد آنان را به توپ ببندند. بسیاری از سران رهبران عشایر را سرکوب نموده و شهید کردند. او بسیاری از عناصر
[[page 160]]آزاده و مستقل و مقاوم را دستگیر و اسیر کرد. البته شکست این دلاوران بر مبارزان و عناصر آزادیخواه گران آمد و آنان را افسرده کرد. در مقابلش رژیم از این عمل خوشحال شد و به پاس این پیروزی درجه سرتیپی به سرهنگ اشرفی داد. بعد از آن ماموریتهای خارج از کشور علی الخصوص سفر به کشورهای اسلامی مثل عراق، مصر و سایر کشورهای عربی منطقه به او داده می شد. او هم در ظاهر زیارت عاشورا می خواند، به حج می رفت، به عمره می رفت و در تمام مناسبتهای سوگواری و زیارتی شرکت می کرد و یک حالت مقدس مآبی گرفته بود.
بله این آدم به نوعی خودش را به نجف رساند و در لحظه مراسم مقابل مقبره مرحوم حاج آقامصطفی ایستاد ولیکن با وجود آن که ما عصبانی بودیم او خونسرد آمد و نشست. مردم مثل ابر بهار گریه می کردند و نمی توانستند خودشان را نگه دارند. امام آرام و خونسرد، بدون این که اشکی بریزند، آمدند و نشستند و سوال کردند: قبر مصطفی کدام است؟ گوشه ای را به ایشان نشان دادند و گفتند: اینجاست. فاتحه ای خواندند. گفتند: برای مرحوم کمپانی هم فاتحه بخوانید. ایشان برای مرحوم بنی صدر هم که یکی از علمای محترم همدان بود فاتحه خواندند. امام بعد از این که برای همه فاتحه و دعا خواندند بلند شدند و رفتند. بدون این که خمی به ابرو بیاورند. البته روحیّه و رویّه امام این بود که در حضور دیگران احساسات خود را کنترل می کردند و از اعضای خانواده ایشان نقل شده است که در خلوت اشک می ریختند.
[[page 161]]