یک بار آقای صدر حاج سید جوادی پیغام داد که می خواهد برای کار مهمی به اروپا بیاید. تعدای از اعضای وابسته به نهضت آزادی و دو ـ سه نفر از سران اتحادیه
[[page 126]]انجمن های اسلامی دانشجویان در فرانکفورت جمع شدیم. آقای یزدی از آمریکا، آقایان حبیبی و قطب زاده از فرانسه، دکتر چمران از لبنان و من و آقایان نواب و همایون یاقوت فام از اتحادیه بودیم. آقای حاج سید جوادی یکسری اخبار و اطلاعات راجع به مسائل و مبارزات داخل کشور مطرح کردند و ضمناً گفتند نامه ای هست که از علمای شیراز خطاب به آقای خمینی و باید به ایشان داده شود و پاسخ بدهند. قرار شد نامه را من به نجف ببرم.
پیام علمای شیراز مبنی بر این بود که عده ای از خانواده های کسانی که اعدام شده اند و یا در بازداشت هستند از لحاظ مالی در مضیقه می باشند و اجازه می خواستند که از محل سهم امام زندگی اینها تامین شود، ضمناً برای چاپ و انتشار کتاب هایشان از امام مساعدت می خواستند.
در این نامه نوشته بودند که این افراد ـ که از اعضای مجاهدین خلق بودند ـ هرچند اشتباه هم بکنند که طبیعی است اما مهدورالدم نیستند و خانواده بعضی از آنها در عسر و حرج هستند. امضاءکنندگان نامه فکر می کنم آقایان محلاتی، دستغیب، صدرالدین و محی الدین حائری و یک نفر دیگر بودند.
البته من در آن جلسه به آقای حاج سید جوادی گفتم که ما سابقه این کار را داریم و خیلی تلاش کردیم که از آقا یک چیزی ولو تلویحاً در تایید این ها بگیریم اما تا حالا موفق نشدیم، حالا برویم ببینیم این بار چه می شود. قرار شد آقای حاج سید جوادی هفت ـ هشت روز آنجا بماند که من برگردم. من آمدم نجف با آقای دعایی صحبت کردم ایشان گفت بلکه این دفعه این نامه روی آقا اثر بگذارد چون تا به حال خیلی تلاش کرده ایم ولی موفق نشدیم. من رفتم خدمت امام. بعد از حال و احوال و خوش و بش نامه را دادم. ایشان نامه را خواندند حس کردم مطالعه نامه یک مقدار بیش از حدی که برای شش ـ هفت سطر لازم است طول کشید. یک بار نگاه کردند دوباره نگاه کردند و بعد نامه را گذاشتند زمین و گفتند: من به این نامه نمی توانم الان جواب بدهم به دلیل اینکه اینجا نوشته اند آقایان امضاء کنندگان به اتفاق آراء عقیده شان بر این است، اما این امضاء آقای محلاتی در ذیل نامه، امضایی نیست که همیشه برای من می کند. من
[[page 127]]احتمال می دهم که ایشان توی رودربایستی قرار گرفته و عقیده اش این نیست و با این امضاء خواسته به من حالی کند که در رودربایستی گیر کرده است. اگر این طوری باشد اینکه نوشته اند به اتفاق آراء درست نیست، این است که من خودم تحقیق می کنم و اقدام می کنم و جواب می دهم. دیگر ایشان چطوری تحقیق کردند و چه پاسخی دادند نمی دانم.
این برخورد امام البته برای ما کمی ناخوشایند بود، اما این عقیده را داشتیم که لابد مصلحتی است که عقل ما نمی رسد و در بین خودمان که بحث می کردیم اینگونه توجیه می کردیم که «آقا گفت، کاری نمی توانیم بکنیم، آقا میگه نه». گاهی که یک مقداری تندتر می شدیم می گفتیم «آقا پایش را کرده توی یک کفش و می گوید نه، چه کار بکنیم!»
در اواخر دهه 60 میلادی / 40 شمسی مشی مبارزه مسلحانه قداستی در میان مبارزان پیدا کرده بود. در این مقطع ما از کنفدراسیون فاصله گرفته بودیم. انجمن های اسلامی تقریباً نوپا بود و هنوز قدرت مقاومت تبلیغاتی در مقابل جریان های چپ را نداشت. ظهور جنبش سیاهکل و تشکیل سازمان چریک های فدایی خلق بیش از آنکه در داخل کشور انعکاس داشته باشد در خارج از کشور تاثیر گذاشت. مدت زیادی طول نکشید که سازمان مجاهدین خلق اعلام موجودیت کرد و آن عقده ای که ممکن بود برای بچه مسلمان ها در خارج از کشور بوجودآید رفع شد. ما هم در نشریات خودمان از این گروه هم حمایت تبلیغاتی می کردیم و هم کمک های دیگری. احیاناً اگر افرادشان به اروپا می آمدند ارتباط مخفیانه با بعضی از ما داشتند و ما با استفاده از دوستان آلمانی برای حمل و نقل وسایل مورد نیازشان به فرودگاه و جاهای دیگر با آنها همکاری داشتیم، اما در جلسات علنی ما شرکت نمی کردند.
در آن مقطع آنچه که برای ما اهمیت زیادی داشت اعلام نظر امام و گرفتن تاییدیه
[[page 128]]از سازمان مجاهدین خلق ایشان بود. به همین منظور من یک سفری به عراق کردم. فکر می کنم مرتبه دوم یا سومی بود که ایشان را می دیدم. آقای دعایی که از مقصود من آگاه بود گفت فکر نمی کنم آقا چنین کاری بکند اما اگر ایشان یک اظهارنظری بکنند خیلی خوب است. از ایران هم پیغام می دهند که آقا یک اشاره ای به این ماجرا بکند چون خیلی در روحیه جوانان و مبارزین تاثیر دارد که اینها تقویت شوند.
وقتی خدمت امام رسیدم دیدم سه ـ چهار جزوه مربوط به سازمان مجاهدین خلق کنار دستشان بود. قبل از اینکه من شروع به صحبت کنم، یکی از جزوه ها را دست گرفتند و گفتند مثلاً چطور می شود اخلاق اسلامی را با اقتصاد مارکسیستی در هم آمیخت؟ من جا خوردم! یک مقداری صحبت کردند گفتند که چند نفر از اینها آمدند پهلوی من و بحث هایی کردند. یک تعبیری به کار بردند که خیلی برای من جالب بود گفتند، اگر برخورد کردید با کسانی که مسلمان تر از حضرت امیر(ع) هستند باید احتیاط کرد. در آن جزوه ها یک بحث اقتصادی بود راجع به انفال که از مباحث ایدئولوژیک مجاهدین خلق بود و آیه ای از قرآن بالای آن نوشته بودند، اما این امر برای امام هیچ دلیلی نبود، محتوا را نگاه کرده بودند. من دیدم جای توجیه ندارد اگر خودم را سبک نکنم و چیزی نگویم بهتر است فقط گفتم: ولی خوب در ایران آقایان علماء از طرف جوان ها تحت فشار هستند و اگر از طرف شما بی عنایتی به اینها بشود، بی توجهی به کل مبارزه است. این صحبت هم اثری در ایشان نداشت و زیر بار نرفتند. آقای دعایی هم پس از این دیدار گفت که این بار اولی نیست که این حرف به ایشان گفته می شود و نمی پذیرند. یک سفر دیگری هم به همراه آقای قطب زاده به عراق رفته بودیم دوباره این مسئله مطرح شد. البته قبل از ملاقات با امام، تمام مطالب خودمان را هماهنگ می کردیم. قرار بود صحبت های من راجع به انجمن های اسلامی دانشجویان باشد و ایشان هم مسائل سیاسی و تشکیلاتی خارج از کشور و احیاناً اخبار داخل کشور را
[[page 129]]بازگو کند. اما قطب زاده ضمن گزارشی از اوضاع داخل کشور یک صحبت های راجع به استعداد مملکت برای بردوش گرفتن اسلحه و ضربه کاری زدن به رژیم مطرح کرد ـ این مطلب را اگر به من گفته بود به او می گفتم که نگو و خودت را سبک نکن ـ امام اخم کرده بودند و سرشان پایین بود. من فهمیدم چهره اخم آلود و سرپایین انداختن یعنی چه! به هر حال آنجا هم امام مطالبی نظیر آنچه قبلاً به من گفته بودند، عنوان کردند. نظیر این سخنان را به افراد دیگری از جمله دکتر یزدی و آقای هاشمی رفسنجانی نیز گفته بودند و ما از موضع امام در نفی مشی مسلحانه آگاه بودیم.
[[page 130]]