فصل سوم : گفتگـو

طهارت اهل کتاب

کد : 89791 | تاریخ : 16/08/1395

‏من رفتم و دایی‌جان سفری به آلمان آمدند. این اولین سفر ایشان به آلمان بود که من ‏‎ ‎‏نیز در فرانکفورت به ایشان ملحق شدم. در سال 1964 بود و من در آخن سکونت ‏‎ ‎‏داشتم. یک بازرگان لبنانی ایشان را دعوت کرده بود. آن زمان هنوز مرحوم آقای محققی ‏‎ ‎‏در ‌هامبورگ بود. من در فرانکفورت به ایشان ملحق شدم. در سرسرای همان هتلی که ‏‎ ‎‏مستقر بودند، پرسیدند که آیا نهار خورده ام یا نه؟ ساعت 3 بعد از ظهر بود. گفتم نه! ‏‎ ‎‏گفتند که آشپزخانه اینجا از ساعت 2 به بعد بسته است، برویم بیرون و یک جایی را ‏‎ ‎‏پیدا کنیم. آمدیم بیرون و قدری قدم زدیم تا رستورانی را پیدا کردیم. داخل شدیم. من ‏‎ ‎‏یک لحظه آمدم خودم را جمع کنم، چون قاعدتاً همه جا نجس می‌بود! گفتم: ‏‎ ‎
‎[[page 37]]‎‏«دایی‌جان! ما اینجا نمی‌توانیم از هر غذایی که بیرون طبخ می‌کنند، استفاده کنیم! مس‏‏ا‏‏له اینها چگونه است؟ آیا نجس است؟ پاک است؟ چگونه است؟». دایی‌جان در جواب ‏‎ ‎‏گفتند: «ادا در می‌آوری؟». گفتم: «نه، من می‌خواهم واقعاً بدانم. چون آقاجون به من ‏‎ ‎‏قیدی را در این موارد یاد ندادند و نگفتند که در فلان مورد چه روشی داشته باشم!». ‏‎ ‎‏آنجا دایی‌جان گفتند: «اینها مسیحی و اهل کتاب بوده و بنابراین پاک هستند. اگر چیزی ‏‎ ‎‏دال بر نجاست ندیدی، پاک هستند و اشکالی ندارد». من کارت غذا را نگاه کردم و ‏‎ ‎‏گفتم: «پس یک غذایی مثل ماهی یا تخم‌مرغ می‌خورم». آنجا ایشان گفتند: «گوشت ‏‎ ‎‏قرمز هم اگر خواسته باشی، می‌توانی مصرف کنی، البته اگر ذبیحه اسلامی ‌در دسترست نباشد». آن روز اولین باری بود که من از زبان ایشان مس‏‏ا‏‏له ذبیحه اهل کتاب را شنیدم. هر جا هم که به رستورانی می‌رفتیم، ایشان ذبیحه اهل کتاب را نجس نمی‌دانستند. ما هم همینطور عمل می‌کردیم؛ تا اینکه توانستیم با کمک برخی از دوستان دانشجو در شهر آخن، با کشتارگاه شهرداری آنجا ارتباط برقرار کنیم. قرار شد هفته‌ای یک نفر از مسلمانان برود و دو ر‏‏ا‏‏س گاو یا گوساله ذبح کند. اول خودمان ذبح می‌کردیم! بعد یک قصابی پیدا کردیم که کار پاک کردن و فروش را انجام می‌داد و گوشتها را در جای خاصی برای مسلمانها نگاه می‌داشت. اوائل با هفته‌ای یک گاو یک گوساله و دو یا سه گوسفند نیاز ما بچه مسلمان‌ها حل می‌شد! کم‌کم زمانی رسید که دیدیم قصابی ما از روز دوم یا سوم به بعد دیگر گوشت ندارد. معلوم شد که خود آلمانها هم می‌آیند و می‌گویند از آن گوشت مسلمانها به آن‌ها بدهد! به دلیل اینکه بو نمی‌داد، زود خراب نمی‌شد، چون روش ذبح اسلامی ‌به گونه‌ای است که تمام خون از رگها بیرون می‌آید و...‏

[[page 38]]

انتهای پیام /*