فصل سوم : گفتگـو

وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است

کد : 89858 | تاریخ : 16/08/1395

‏احساس می‌کنم که آفتاب عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم که به ‏‎ ‎‏تو سفارش کنم. وصیت می‌کنم، وقتی که جانم را بر کف دستم گذاشته‌ام، و انتظار دارم ‏‎ ‎‏هر لحظه با این دنیا وداع کنم و دیگر تو را نبینم...‏

‏تو را دوست می‌دارم و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا به ‏‎ ‎‏کسی احتیاج ندارم. حتی گاهگاهی از خدای بزرگ نیز احساس بی‌نیازی می‌کنم... از او ‏‎ ‎‏چیزی نمی‌طلبم و احساس احتیاج نمی‌کنم. چیزی نمی‌خواهم، گله‌ای نمی‌کنم و ‏‎ ‎‏آرزویی ندارم. عشق من به خاطر آن است که تو شایسته عشق و محبتی، و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا می‌دانم. همچنانکه خدای را می‌پرستم و عشق می‌ورزم، به تو نیز که نماینده او در زمینی عشق می‌ورزم. و این عشق ورزیدن همچون نفس کشیدن برای من طبیعی است...‏

‏عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده‌ام و ‏‎ ‎‏بالاتر از عشق چیزی نخواسته‌ام. عشق است که روح مرا به تموج وامی‌دارد، قلب مرا به ‏‎ ‎‏جوش می‌آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می‌کند، مرا از خودخواهی وخودبینی ‏‎ ‎
‎[[page 87]]‎‏می‌رهاند، دنیای دیگری حس می‌کنم، در عالم وجود محو می‌شوم، احساسی لطیف و ‏‎ ‎‏قلبی حساس و دیده‌ای زیبابین پیدا می‌کنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، ‏‎ ‎‏حرکت یک موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و ‏‎ ‎‏روح مرا می‌ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می‌برند... اینها همه و همه از تجلیات ‏‎ ‎‏عشق است...‏

‏به خاطر عشق است که فداکاری می‌کنم. به خاطر عشق است که به دنیا با بی‌اعتنایی می‌نگرم و ابعاد دیگری را می‌یابم. به خاطر عشق است که دنیا را زیبا می‌بینم و زیبایی را می‌پرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس می‌کنم، او را می‌پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می‌کنم...‏

‏می‌دانم که در این دنیا به عده زیادی محبت کرده‌ام، حتی عشق ورزیده‌ام، ولی ‏‎ ‎‏جواب بدی دیده‌ام. عشق را به ضعف تعبیر می‌کنند و به قول خودشان زرنگی کرده از ‏‎ ‎‏محبت سوءاستفاده می‌نمایند! اما این بی‌خبران نمی‌دانند که از چه نعمت بزرگی که ‏‎ ‎‏عشق و محبت است، محرومند. نمی‌دانند که بزرگترین ابعاد زندگی را درک نکرده‌اند. ‏‎ ‎‏نمی‌دانند که زرنگی آنها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست...‏

‏و من قدر خود را بزرگتر از آن می‌دانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم. ‏‎ ‎‏حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سوءاستفاده نماید. من بزرگتر ‏‎ ‎‏از آنم که به خاطر پاداش محبت کنم، یا در ازاء عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق ‏‎ ‎‏خود می‌سوزم و لذت می‌برم. این لذت بزرگترین پاداشی است که ممکن است در ‏‎ ‎‏جواب عشق من به حساب آید...‏

‏می‌دانم که تو هم ای محبوب من، در دریای عشق شنا می‌کنی. انسانها را دوست ‏‎ ‎‏می‌داری. به همه بی‌دریغ محبت می‌کنی. و چه زیادند آنها که از این محبت سوءاستفاده ‏‎ ‎‏می‌کنند. حتی تو را به تمسخر می‌گیرند و به خیال خود تو را گول میزنند... تو اینها را ‏‎ ‎‏می‌دانی ولی در روش خود کوچکترین تغییری نمی‌دهی... زیرا مقام تو بزرگتر از آن ‏‎ ‎‏است که تحت‌تاثیر دیگران عشق بورزی و محبت کنی. عشق تو فطری است. همچون ‏‎ ‎‏آفتاب بر همه‌جا می‌تابی و همچون باران بر چمن و شوره‌زار می‌باری و تحت‌تاثیر ‏‎ ‎
‎[[page 88]]‎‏انعکاس‏‎ ‎‏سنگدلان قرار نمی‌گیری...‏

‏درود آتشین من به روح بلند تو باد که از محدوده تنگ و باریک خودبینی و ‏‎ ‎‏خودخواهی بیرون است و جولانگاهش عظمت آسمانها و اسماء مقدس خداست. ‏

‏عشق سوزان من فدای عشقت باد، که بزرگترین و زیباترین مشخصه وجود تو ‏‎ ‎‏است، و ارزنده‌ترین چیزی است که مرا جذب تو کرده است، و مقدس‌ترین خصیصه‌ای ‏‎ ‎‏است که در میزان الهی به حساب می‌آید...»‏

* غیر از امام موسی صدر دیگران چگونه با دکتر چمران برخورد می‌کردند؟

‏از آنجا که دکتر چمران در مجموعه کادر آقای صدر فعالیت داشت، مورد حمله ‏‎ ‎‏حاسدان و کینه‌توزان قرار داشت. پیش از اینکه دکتر چمران به لبنان بیاید و سرپرستی ‏‎ ‎‏موسسه جبل عامل را عهده‌دار شود، آقای محمد صالح حسینی مسوول آنجا بود. ‏‎ ‎‏دوستان آقای صدر به ایشان تذکر داده بودند که این فرد با اینکه در تشکیلات متعلق به ‏‎ ‎‏شما کار می‌کند و از شما حقوق می‌گیرد، اما اعتقادی به شما ندارد و علیه شما دیگران ‏‎ ‎‏را تحریک می‌کند، و یا فلسطینی‌های مخالف شما را اینجا می‌آورد. آقای صدر تلاش ‏‎ ‎‏می‌کردند مدارا کنند و می‌گفتند اگر کارش را خوب انجام دهد، مهم نیست اخلاص و ‏‎ ‎‏اعتقاد به من نداشته باشد، مهم این است که این سازمان اداره شود.‏

‏سرانجام دکتر چمران تصدی م‏‏و‏‏سسه جبل عامل را عهده‌دار شد. پس از مدتی ‏‎ ‎‏احساس کرد با این آقا نمی‌تواند کار کند. لذا او از آنجا رفت. آقای جلال‌الدین فارسی ‏‎ ‎‏این موضوع را به عنوان وابستگی آقای صدر به امپریالیسم و صهیونیسم می‌داند. یکی از ‏‎ ‎‏انگیزه‌های تبلیغات منفی علیه دکتر چمران و آقای صدر این مس‏‏ا‏‏له بود. دکتر چمران در ‏‎ ‎‏نامه‌هایی که به من می‌نوشت به بسیاری از این شبهه‌افکنی‌ها پاسخ داده است. من تعداد 13 نامه را در اختیار مرحوم آقای علی حجتی کرمانی قرار دادم که در کتاب لبنان به ‏‎ ‎‏روایت دکتر چمران و امام موسی صدر چاپ شده است.‏‎[1]‎‏ و با وجود آن، این چند نامه ‏‎ ‎‏را در پایان همین فصل می‌آورم.‏

‎[[page 89]]‎

  • . ر.ک به بخش ضمائم.

انتهای پیام /*