فصل سوم : گفتگـو

توضیح هانی از روی یک خباثت پرده برداشت

کد : 89978 | تاریخ : 16/08/1395

‏عرفات فورا‌ً هانی الحسن را احضار نمود. او وقتی آمد، ما مطالب را عیناً بازگو کردیم. ‏‎ ‎‏نشریه خودمان را جلویش گذاشتم و دستخطش را هم نشانش دادم. دایی‌جان بلند ‏‎ ‎‏شدند و به یاسر عرفات گفتند، من کار دارم و باید بروم! مساله اینها را حل کن و بعد ‏‎ ‎‏از هم جدا شوید! ایشان رفتند و من و مصطفی [چمران] باقی ماندیم. ‌هانی الحسن در ‏‎ ‎‏آلمان تحصیل کرده بود و زبان آلمانی را می‌دانست و از این جهت همدیگر را ‏‎ ‎‏می‌شناختیم. به جهت همین آشنایی بود که عرفات او را به عنوان اولین سفیر فلسطین ‏‎ ‎‏در ایران تعیین نمود. به ‌هانی گفتم، آیا یادت هست که من چهار پنج هفته پیش آمدم و ‏‎ ‎‏با شما مصاحبه کردم؟ گفت بله! گفتم حالا از قول شما چنین دستخطی را چاپ کرده ‏‎ ‎‏اند! آیا شما این دستخط را می‌شناسی! گفت بله این دستخط من است! بعد پرسید این ‏‎ ‎‏مساله به تو چه ربطی دارد؟ گفتم خیلی ربط دارد! ‌هانی گفت، آخر این که مربوط به ‏‎ ‎‏شما نیست! آن وقت تعریف کرد که آقا جلال، با سه نفر ایرانی، پیش من آمدند و ‏‎ ‎‏مطلبی را برایم بیان کردند! مطلبشان هم این بود که ماهنامه قدس از قول من نوشته ‏‎ ‎‏است که روسیه همیشه به انقلاب فلسطین خیانت کرده است و...! یعنی یک سری ‏‎ ‎‏مطالبی که اصلاً در ماهنامه ما نیامده بود! آنها به این بنده خدا گفته بودند که در این ‏‎ ‎‏نشریه از قول تو چنین مطالبی را نوشته‌اند! مثلاً به او گفته بودند که ماهنامه قدس از ‏‎ ‎‏قول تو نوشته است که اسلام هیچگونه نقشی در گروه‌های فلسطینی خصوصاً الفتح ‏‎ ‎‏ندارد و از این قبیل حرفها! بعد هم از او خواسته بودند که نظرش را بدهد و کتباً ‏‎ ‎‏بنویسد! او هم نوشته بود که من چنین نظری نداشته و چنین مصاحبه‌ای نکرده‌ام! اینجا ‏‎ ‎‏بود که من به ‌هانی گفتم مرد حسابی! درست است که فارسی نمی‌دانی! اما لااقل ‏‎ ‎‏می‌توانی تشخیص بدهی که آیا اصلاً در یک مورد هم نامی ‌از روسیه و اتحاد جماهیر ‏‎ ‎‏شوروی برده شده است یا خیر! دکتر چمران هم مطالبی را که از قول او نوشته بودیم ‏‎ ‎‏برایش ترجمه کرد. ‌هانی گفت، این مطالب درست است و من اینها را گفته‌ام! اینجا ‏‎ ‎‏یاسر عرفات پرسید، حالا می‌خواهید ما چکار کنیم؟ من گفتم که‌ هانی باید عین این ‏‎ ‎
‎[[page 206]]‎‏مطالب را به صورت یک رمان بنویسد و به من بدهد! یعنی با ذکر تاریخ و ماخذ ‏‎ ‎‏بنویسد که شخصی بنام جلال‌الدین فارسی به اتفاق همراهانش در فلان تاریخ و در ‏‎ ‎‏فلان‌جا پیش من آمدند و چنین مطالبی را گفته‌اند! بعد هم از من خواستند که نظر بدهم ‏‎ ‎‏و من نیز چنین کردم! بنابراین مطالبی که من نوشته‌ام، در واقع تکذیب حرفهایی است ‏‎ ‎‏که بنا بر اظهار آقای جلال فارسی، ماهنامه قدس از قول من نوشته است! همانجا به ‏‎ ‎‏مصطفی گفتم، تنور داغ است و باید حداکثر استفاده را ببریم! به همین جهت به یاسر ‏‎ ‎‏عرفات گفتم که خود شما نیز یک پیام کتبی از طرف سازمان آزادی‌بخش فلسطین ‏‎ ‎‏خطاب به اتحادیه انجمن‌های اسلامی‌ بنویسید! عرفات گفت اهلاً و سهلاً! تو تا کی ‏‎ ‎‏اینجا هستی؟ من گفتم که سحر پرواز دارم! چون نگران بودم که اگر از الآن بگذرد، ‏‎ ‎‏ممکن است منیر شفیق بیاید، جلال بیاید و مساله سست شود! خلاصه تا نزدیک چهار ‏‎ ‎‏صبح آنجا بودیم و عین شرح ماوقع را با دست‌خط‌ هانی الحسن گرفتیم! عرفات هم ‏‎ ‎‏پیامی ‌داد که روی آن کاغذ بزرگشان با آن آرم برجسته سازمان آزادی‌بخش فلسطین ‏‎ ‎‏تایپ شده بود. زیر پیام هم آیه شریفه «نصر من الله و فتح قریب» آمده بود و ابوعمار ‏‎ ‎‏آن را امضا کرده بود.!...‏

‏همه اینها در ماهنامه قدس منتشر شدند! اخیراً شنیدم کتابخانه مرکز اسلامی ‏‎ ‎‏‌هامبورگ مجموعه انتشارات اتحادیه و از جمله تمامی ‌شماره‌های ماهنامه قدس و ‏‎ ‎‏مجموعه کرامه را در آرشیو خود دارد.هم چنین به احتمال بسیار زیاد اکثر اعضای سابق ‏‎ ‎‏اتحادیه این مجموعه‌های با ارزش را نگاهداری کرده اند.‏

‏خلاصه من دست پر برگشتم. البته قبل از مراجعت به آلمان به نجف رفتم و ‏‎ ‎‏دیداری با امام داشتم. ‏

* قاعدتاً در سال 1977 بود. برای اینکه پاییز سال 1356مقارن با همین سال است.

‏بله، ظاهراً در همان سال 1977 بوده است. در اینجا خوب است به نکته‌ای اشاره ‏‎ ‎‏کنم. نظر احمد آقا نسبت به آقا موسی غیر از نظر حاج آقا مصطفی بود. احمد آقا هم به ‏‎ ‎‏دلیل قرابت خانوادگی، و هم به دلیل شناخت نزدیکتری که خود در لبنان نسبت به آقا ‏‎ ‎‏موسی پیدا کرده بود، هیچکدام از حساسیت‌ها و گله‌های حاج آقا مصطفی را نداشت. ‏‎ ‎
‎[[page 207]]‎‏من در نجف به ایشان گفتم، چطور است که از آقا (در آن زمان هنوز به آیت‌الله خمینی، ‏‎ ‎‏امام نمی‌گفتند، لذا «آقا» می‌گفتیم) هم نوشته‌ای برای اتحادیه انجمن‌های اسلامی ‏‎ ‎‏‌بگیریم؟ احمد آقا در جواب گفت، مس‏‏ا‏‏له را با امام تقویت نکنید. مطلب خودش به ‏‎ ‎‏اندازه کافی قوی هست. اگر الآن یک مطلبی از امام به آن ضمیمه کنی، بقیه مطالب ‏‎ ‎‏تحت‌الشعاع قرار می‌گیرند. وزن مطالب خودت را کم نکن! بعد اضافه کردند که اگر از ‏‎ ‎‏امام هم می‌خواهی چیزی بگیری، خوب است و بگیر، امام پیام خواهد داد و شما نگران ‏‎ ‎‏نباشید، اما آنرا در جای دیگری از ماهنامه بگذارید که مطالب خودتان کمرنگ نشود. ‏‎ ‎‏مطالب خودتان به اندازه کافی روشنگر هستند، تا سیه‌روی شود هر که در او غش باشد. ‏‎ ‎‏من هم از همان تلفن منزل امام به آقای دکتر رضا صفاتی مس‏‏و‏‏ول انتشارات اتحادیه ‏‎ ‎‏زنگ زدم. گفتم این مطالب را تایپ کنید تا من بیایم و سندش را هم بگذاریم. شاید در ‏‎ ‎‏حدود یک ساعت و نیم من با تلفن صحبت می‌کردم. او هم ضبطی را وصل کرده بود و ‏‎ ‎‏مطالب را ضبط می‌کرد. اینها مطالب شماره فوق‌العاده بعدی فصلنامه قدس بودند که در ‏‎ ‎‏رد مطالب آقای جلال فارسی و خبرنامه بنی‌صدر منتشر می‌شدند. دو سه روز آنجا بودم ‏‎ ‎‏و بعد برگشتم. البته این همان سفری بود که از عراق به زحمت بیرون آمدم. البته با ‏‎ ‎‏کمک برادر عزیزمان آقای دعایی که خیلی ریسک کرده بود. به هر حال به اروپا ‏‎ ‎‏برگشتیم و یک شماره مخصوص جانانانه‌ای را همراه با اسناد و مدارک بیرون دادیم. ‏‎ ‎‏این کتاب «اسناد فاجعه لبنان» بعد از این ماجرا بود که بیرون آمد و در واقع آخرین تیر ‏‎ ‎‏کوری بود که علیه آقای صدر و شهید چمران رها کردند! البته عکس‌العمل زیادی هم ‏‎ ‎‏پیدا نکرد. به جهت اینکه حوادث انقلاب اسلامی‌ایران اوج گرفته بودند و مس‏‏ا‏‏له ‏‎ ‎‏فلسطین دیگر در میان بچه‌ها اولویت نداشت.‏

‎[[page 208]]‎

انتهای پیام /*