برادر کوچکی دارم که دو سال از من کوچکتر است. بعدازظهر ساعت 2 و 3 بود که در باغچه منزل آیتالله صدر با هم بازی میکردیم. او از درخت بالا رفته بود. من هم شیطان بودم و اجازه نمیدادم پایین بیاید. کمی بگو مگو کردیم و داد و بیداد به راه انداختیم. اتاقی که آقای صدر در آنجا استراحت میکردند، پنجرهای داشت که رو به باغچه باز میشد. آقای صدر بدون توجه به کسی که دارد سر و صدا میکند، آمدند و با صدای نیمهبلندی گفتند: «چه خبره»؟ برادر 5 ساله من از همین کلام مختصر ناراحت میشود، میرود، قهر میکند و مدتی نمیآید. یکبار مرحوم آقا از مادرم سوال میکنند، آقا جواد کجاست؟ نمیبینمش!» ایشان هم عذری میآورند که نشده اینجا بیاید. سه چهار روزی میگذرد. باز میپرسند: «چرا سید جواد را نمیبینم؟» من هم گفتم، از آن روزی که شما دعوایش کردید، با شما قهر کرده است. پرسیدند: «کدام روز دعوایش کردم؟» گفتم همان روزی که در باغچه بازی میکردیم. همان شب در منزل نشسته بودیم و شام میخوردیم، که آقای صدر عصازنان آمدند. آن روزها به خاطر ناراحتی قلبی که داشتند، اطباء راه رفتن را برایشان قدغن کرده بودند. با اینحال آمدند. به استقبال ایشان رفتیم. گفتند، «آقا جواد کجاست؟ من برای دیدن سید جواد آمدهام.» و این بزرگواری ایشان بود.
امام موسی صدر نیز همان خصوصیات پدر بزرگوارشان را داشتند. همانطور که آقای موسوی اردبیلی گفتند، ایشان واقعاً شبیه آیتالله صدر بودند. اینگونه خصوصیات باید گفته شود، تا معلوم شود در وجود این پدر و پسر چه ویژگیهای درخشانی نهفته بود.
[[page 252]]