این وضع اجتماعی لبنان که علیرغم مظاهر رفاه و آزادی، همه را ناراضی و شاکی کرده بود، لبنان را در جهان عرب به جثهای ضعیف و منطقهای قابل نفوذ برای دشمن تبدیل میکرد.
بیشتر لبنانیها حس میکردند که حقوقشان پایمال شده است و رژیم لبنان، این کشور را مزرعه چند نفر و چند خانواده قرار داده است و این امر خود احساس وابستگی و وفاداری مردم را به میهن خود تضعیف میکرد.
اخلاق عمومی و طغیان مادیگری و خودخواهی سیاستمداران، حدود مبارزات سیاسی را در خدمت به مردم وبه رفاه عمومی کشور منحصر نمیساخت بلکه این مبارزات با بی رحمی و قساوت و به ضرر مردم ادامه مییافت.
جامعه لبنان جامعهای سست و بیپایه و قابل انفجار شده بود و لذا دشمن صهیونیستی و قلدران جهانی، این جبهه را برای اجرای توطئههای خود اختیار کردند.
اسرائیل که جنگ رمضان (اکتبر 1973) از نظر نظامی و سیاسی و اقتصادی به شکست او و طرفدارانش تمام شده بود، در حالی که از این وضع روحی و بحرانی در داخل خود رنج میبرد و پیوسته چاره میاندیشید، ناگاه ضربه روانی و سیاسی و تبلیغاتی دیگری بر پیکر او وارد آمد. مجمع عمومی سازمان ملل، صهیونیسم را حرکتی نژادی شناخت و اسرائیل را در این خانواده جهانی عنصری بیگانه دانست و از این رو فلسفه وجودی اسرائیل فروریخته شد. این ضربه پس از ضربههای چندی دیگر که از طرف یونسکو و سازمانهای دیگر بینالمللی به اسرائیل وارد شده بود بسیار کاری بود. اسرائیل از این جهت، نه تنها به دلیل دشمنی قدیم خود، بلکه به دلایل فوق در پی انتقامگیری بود و برای جبران روحیه مردم خود، یک پیروزی لازم داشت. لذا لبنان را که با همزیستی مسلمان و مسیحی، سند بطلان فلسفه نژادپرستانه اسرائیل را به جهانیان نشان میداد، هدف قرار داد و از سستی بنیان عمومی جامعه و دولت لبنانی استفاده کامل کرد..... استعمار غرب هم که از طرفی با ایجاد اسرائیل پایگاه خود را در خاورمیانه تاسیس و محکم کرده بود، باز هم برای تفرقه بیشتر در جهان عرب و بالا
[[page 274]]
[[page 275]]
بردن نزاعهای آنان، تلاش و آرزو میکرد با تقسیم لبنان، اسرائیل دیگری در قلب خاورمیانه ایجاد کند.
سابق آنان در مصر بر باد رفته میدید. دولت حسن البکر در عراق هم با انگلستان و فرانسه نرد عشق میباخت و وام و اسلحه پیشرفته فرانسه به عراق فروخته میشد. در این میان سوریه سعی میکرد سیاست مستقل و بدون تابعیتی را بازی کند. کمونیستهای وطنی هم با لبنان قطعه قطعه شده که از نمدش به آنها کلاهی برسد موافق بودند و در نتیجه در توطئه خطرناکی که علیه لبنان اجرا میشد شرکت کردند درگیریهای دولتهای عربی با یکدیگر هم، این بحران خطرناک را شدت میداد، و به منازعات داخلی و بدون رحم رهبران وابسته و بیایمان لبنان دامن میزد. لبنانیها بخصوص مارونیها به زیرکی سیاسی و ادراک وضع بینالمللی معروفند و به خوبی برای یک فعالیت داخلی بزرگ میتوانند اوضاع و احوال آماده را درک کرده و از شرایط مساعد سیاسی حداکثر بهره را ببرند. اینک همه شرایط آماده بود، شرایط خارجی، اوضاع جهان عرب و اوضاع داخلی مارونیها در این زمان برای حفظ قدرت نظامیخود، که با تجربه جنگهای خانمانسوز داخلی 1973 متزلزل شده بود، دست به کار مسلح ساختن افراد خود (فالانژیستها و اتباع کامل شمعون و سلیمان فرنجیه) شدند و از ریاست جمهوری سلیمان فرنجیه که به سفاکی و بیپروایی و قانونشکنی معروف بود حداکثر استفاده را بردند. از فرمانده کوتاه فکر و متعصب ارتش، جنرال غانم هم بهرهبرداری کردند به طوری که در پایان سال 1974 مسیحیان مارونی و فالانژیست حدود سی وپنج هزار مزدور مسلح به اسلحه سنگین و متوسط داشتند.
پول و ابزار تنظیم و تربیت و سازماندهی جنگجویان، وسایل گسترده ارتباطی بیسیم و رادیویی، اردوگاههای تعلیمات نظامی، رادیو و تبلیغات و انتشارات، حمایتهای روانی و تبلیغاتی و لجستیکی صهیونیستها، همه آماده شده بود.
بدیهی است این آمادگی بدون عکسالعمل نمیماند: فلسطینیها به زودی از وضع باخبر شدند و حس کردند توطئهای علیه آنان در کار است، لذا آماده کارزار شدند. مسلمانان نیز برای آمادگی سریع و شدید، حسابها کردند، احزاب هم وضع خود را در
[[page 276]]
[[page 277]]
خطر دیدند.
البته آمادگی مارونیها به دلیل حمایتهای پنهان و آشکار اسرائیل و دول غرب بیشتر و کاملتر بود ولی در طرف مقابل و در اردوگاه مسلمانها، فداکاری و ایمان بیشتری دیده میشد.
مبارزه تبلیغاتی و جنگ اعصاب، با شدت شروع گردید. رئیسجمهور لبنان هم که مردی خشن و ناپخته بود، خیلی زود از نقش پدری و بیطرفی نسبت به همه مردم لبنان صرفنظر کرده خود به حادثهسازی و جنگجویی و فتنهانگیزی مشغول شد. اسرائیل هم با قدرت تخریبی فراوان از داشتن مرز مشترک با لبنان استفاده کرده با همه نوع اسلحه مادی و معنوی به آتش اختلافات داخلی دامن میزد. لبنان در آستانه جنگ داخلی بود.
[[page 278]]